شهیارشهیار، تا این لحظه: 11 سال و 16 روز سن داره

کشمش کوچولو

41.ماه بیست و نهم

پسر گلم چندتا رنگ جدید یاد گرفته.دیگه اسم رنگا رو هم خودش میگه.سفید،سیاه،قهوه ای،بنفش ،نارنجی....اما همچنان علاقه عجیبی به رنگ آبی داره بسیار سیاست داری و حسابی با شیرین زبونیاش ما رو می خندونه.وقتی ازش می پرسم فلان چیز کجاست میگه والا نییدونم میخوام بخورمش.یا وقتی باهام حرف می زنه و من حواسم نیست میگه منو نگا کن.جباب منو بده. این ماه خیلی پیش اومده سر دستشویی رفتن خیلی بحث می کنیم.انقد لفتش میدی که لحظه آخر چند قطره از دستت در میره بعد میگی منو دبا(دعوا)نکنی منو دبا نکنی ولی در کل من و تو خیییییلی باهم درگیریم.همش درحال دعوا و جیغ و دادیم نمی دونم از کجا یاد گرفتی انقد تحویلمون می گیری.به بابات میگ...
26 شهريور 1394

40.ماه بیست و هشتم

پسر گلم دیگه حسابی شیرین زبون شدی و کلی از دستت می خندیم.شبا برامون قصه میگی (یکی نبود یکی نبود یه خانوم مرغه بود...........قدقدقدا کرد افتاد تو آب قصه ما به سر رسید کلاغه نرسید خونشون)  این مثلا قصه جوجه اردک زشته.اون وسطاشم که نقطه گذاشتم نمی فهمیم چی میگی. این ماه چون سرما خوردی مجبور بودم بخاطر آنتی بیوتیکت صبحا بیدارت کنم. یه روز که صبح داشتم می رفتم سرکار بهت گفتم من وقتی میرم سرکار خیلی دلم برات تنگ میشه.بهم گفتی نرو سر کار.قربونت برم که انقدر ساده مشکلاتو حل می کنی. یه اتفاق دیگه ای هم افتاد که دیگه خیلی قدرتو می دونم.یکی از دوستام اومد خونمون.دیگه به چشمم دیدم بچشون چنان بلایی سرشون میاره که فهمیدم تو وا...
4 شهريور 1394

39.ماه بیست و هفتم

پسر گلم دیگه واسه خودش مردی شده.حالا بعدا میگم چرا!! این روزا انقد حرف میزنی که مخمونو خوردی.گاهی التماست می کنیم آروم بگیری به مرحله "این چیه" رسیدی و همش می پرسی این چیه این چیه وقتی بابا پشت چراغ قرمز وامیسه و تو می خوای بهش بگی رانندگی کنه بهش میگی ماشین بازی کن شبا وقت خوابیدن میگی مامان و بابا شب بخیر یه دفعه داشتی بستنی می خوردی خواستم ببرمت دستتو بشورم هنوز داشتی بستنی می خوردی بهم گفتی اجازه بده اجازه بده.آخ که می خواستم بخورمت و اما اون موضوعه بالاخره با اصرارای مامان پروانه سی خرداد اقدام کردیم واسه اینکه از پوشک بگیریمت.واااااااااااای که چه به ما گذشت.اول اصلا متوجه نبودی قضیه از...
23 تير 1394

38.ماه بیست وششم

تو این ماه تنها وبهترین اتفاق این بود که دیگه حرف زدنت روون شد.اونم طی دوهفته.جمله های طولانی می ساختی.و مشخص ترین چیز تو حرف زدنت این بود که کلی فعل بلد بودی استفاده کنی.عاشقتم وقتی بهم میگی مامانم مامانم مامانم یا میگی مامان وبابا یا مامان و بابا و علی تو تعطیلات خرداد با مامان پروانه و بابا هدایت و دایی امید رفتیم کیش که خیلی خیلی خوش گذشت.البته آفای شکوهی تواین خوشی  نقش زیادی داشت پایان این ماه قدت 92 و دور سرت 49.6بود.               ...
23 خرداد 1394

37.ماه بیست و پنجم

پسر گلم خداروشکر حرف زدنت روون تر شده و حتی جملات چهارتکه ای هم میگی.مثلا میگی مامان بیا ای ببو.یعنی مامان بیا زیر پتو گاهی به بابات میگی بابایی.گاهی هم بهش میگی بابا دون دون که من می میرم برات.بابا اح ام هم بهش میگی.قربونت برم انقد شیرین زبون شدی..شعر هم میخونی با حالت آواز.کل شعرت هم فقط یک کلمه داره:بالا بالاااااااااااااا بالا بالا غرغرو شدی و خیلی هم با هم دعوا می کنیم تصمیم گرفتم ظهرا نخوابم که تو هم نخوابی و شب راحت تر و زودتر بخوابی.البته اگه بتونم.چون از سر کار میام و واقعا خسته ام.وقتی ناهار می خورم دیگه نمی تونم خودمو نگه دارم.تازه بخوام بخوابم هم تو میای انقد باهام ور میری بیشتر شکنجه میشم دیگه نقطه ضعف منم خیلی...
27 ارديبهشت 1394

36.ماه بیست و چهارم

این ماه خیلی زود و خیلی خوب گذشت.چون افتاد به عید و رفتیم یزد من اصلا از وزن گیریت راضی نبودم واسه همین به اصرار من بابات بردت یه آزمایش خون هم ازت گرفتم.آخه قبلا آزمایش ادرار و مدفوع گرفته بودم ارت و مشکلی نداشت.آزمایش خونتم خدارو شکر خوب بود.حالا دیگه به بابات قول دادم کاری به کارت نداشته باشم. عاشق کیوی شدی و بهش میگی گیگی.دوست داری همه کارا رو خودت انجام بدی مثلا میخوام بهت غذا بدم هی میگی علی علی.یعنی قاشقو بده علی خودش بخوره.کوچکترین رفتار و حرکات ما از چشمت دور نمی مونه و تقلید می کنی.واسه همین خیلی باید مواظب باشیم خودت تعیین می کنی کی کمکت کنه.مثلا وقتی میگی آب اگه بخوام بهت آب بدم هی میگی بابا.و تا بابا بهت آب نده ...
28 فروردين 1394

35.ماه بیست و سوم

سلااااااااااااااام.من یه کمی تنبل شدم و به موقع آپ نمی کنم پسرم از وقتی از سفر 15 روزمون برگشتیم خیلی خیلی بهتر شده و کمتر غر می زنه و جیغ میکشه.البته فهمیدیم دلیلش خودمون بودیم.چون تا قبل اون به خاطر کار من وباباش و اینکه باباش شبا بیدار بود و صبح ها لالا,این بیچاره رو ناخودآگاه مجبور می کردیم هروقت من یا باباش می خوابیم اونم بخوابه.شبا که من باخودم میخوابوندمش که باباش به کارش برسه,روزا هم که من میرفتم سرکار باباش خوابش میومد و اونم مجبور بود بخوابه.الهی بمیرم اما الان خیلی بهتر شده و خودش با اسباب بازیاش سرگرم میشه.خصوصا عاشق ماشیناییه که مامان پروانه براش خریده. هروقت یکی نماز می خونه میدوه میره تسبیحشو برمیداره....
12 فروردين 1394

34.ماه بیست و دوم

این ماه یه مسافرت دو هفته ای رفتیم که خیلی خیلی بهش احتیاج داشتیم.خصوصا تو خیلی تنهایی و از صب تا شب فقط من و باباتو میبینی بهترین قسمتشم این بود که مامانی و مامان پروانه هم اومده بودن و حسابی لی لی به لالات گذاشتن و لوست کردن این ماه چندتا کلمه جدید یاد گرفتی مثل دایی.که اولین بار به دایی شهرام گفتی.اما پیشرفتت خیلی خوب نبوده طوری که مامانی مصمم شده برات تخم کفتر پیدا کنه بسیار دوس داری به حرفات گوش کنیم و چش نداری ببینی من و بابات باهم حرف میزنیم.انقد داد وبیداد میکنی که پشیمون میشیم.هرحرفی هم صدبار تکرار میکنی.مثلا نشستیم تلوزیون میبینیم صد دفعه میگی مامان میگم بله میگی آب.یعنی آبیه انگاری یه دفعه که یه چی رو ریخ...
5 اسفند 1393

33.ماه بیست و یک

اومدم تو اتاق یواشکی پست بذارم پسرم از وقتی که از شیر گرفتمش وابستگیش به بالشش تموم شده و خوابش خیلی خیلی بهتر شده.خواب منم خیلی خیلی بهتر شده خدارو شکر.دیگه داشت یادم می رفت قبلنا چطور می خوابیدم از کاراش بگم که خیلی خوب می تونه قاشقو دستش بگیره.واسه خودش گوشیو برمی داره مثلا با طرف حرف می زنه.کلی هم بگوبخند می کنه.گاهی میاد سرشو می ذاره رو سینم صدای قلبمو گوش میده.هنوز خوب حرف نمی زنه اما ضمایر رو بلده.مثلا وقتی بهش می گم گوشای مامان کو یا گوشای خودت کو.سه تا رنگ آبی و زرد و قرمزو میشناسه.البته گاهی قرمزو زردو قاطی می کنه! سیب و انار و پرتقال و کیوی و موز و توت فرنگی رو میشناسه. به دم هم میگه دن.انقد بامزه میگه که...
28 دی 1393