شهیارشهیار، تا این لحظه: 11 سال و 19 روز سن داره

کشمش کوچولو

5.روزهای بعد

هیچ کس از فامیل ما به جز مامان بابام و خاله آتوسا اینا خبر نداشت من نی نی دارم.تو بهمن ماه که واسه عروسی احسان،پسرخاله ام رفتم یزد شدم سورپرایز عروسی!! از 12 مهر تا آخر اسفند رفتم طرح.دیگه واقعا کمردرد اذیتم می کرد.دکتر خدامی و خانمش،ساناز واقعا هوامو داشتن.نمی ذاشتن تنهایی زیاد اذیتم کنه.واسه عید هم دکتر گفت استعلاجی بیار و عید نیا.گفتم آخه شما اینجا تنها می مونید با این همه کشیک.اینجام عید خیلی شلوغ میشه.گفت به من کار نداشته باش تو برو.اینجا تو عید جاده یه طرفه میشه.اگه مشکلی پیش بیاد نمی دونی چیکار کنی اون وقت.منم از مامانم استعلاجی گرفتم و بردم مرکز.اینجوری شد که عید به خیر گذشت. واسه سال تحویل یزد بودیم.روز پنجم ...
6 مرداد 1392

3

١٢مهر اولین کشیکم بود.درکل کشیکای بدی نداشتم ولی شبایی که می خواستم برم نساء کلی غصه می خوردم.دلم واسه احمد تنگ می شد.تو جاده هم خیلی اذیت می شدم.جاده پیچ پیچی بود.کلی نذر ونیاز می کردم که جلو همکارا حالم بد نشه.خجالت می کشیدم.همیشه می رفتم ته سرویس می شستم.یادمه یه دفعه که حالم بد شد خانم میرزایی به راننده گفت نگه داره.آقای غلامی رانندمون بود.نمی دونست چه خبره.بهم می گفت خانم دکتر نگران نباش.عادت می کنی.منم اولش همین جوری بودم!خدا بیامرزدش.خودم گواهی فوتشو امضاء کردم. ١٦ هفته اول اشتهای عجیبی پیدا کرده بودم.هرلحظه در حال خوردن بودم.هرچی می خوردم سیر نمی شدم.معده ام پر میشد و داشتم می ترکیدم ولی ته دلم هیچ وقت سیر نمی شد! قبل حامل...
6 مرداد 1392

2

بعد از اینکه از یزد برگشتم نتیجه تقسیم بندی طرح هم اومد.افتاده بودم کرج.رفتم دنبال کارام که با اون حالی که داشتم واقعا دوندگی ها و امروز برو فردا بیاهاش برام کشنده بود.به یه خانمی تو دانشگاه کرج گفتم یه مشکلی دارم اگه میشه یه کاری کن یه کم دیرتر شروع به کار کنم.اونم خدا خیرش بده با وجود اینکه تاییدیه تحصیلیم اومده بود گفت پس برو دو سه هفته دیگه بیا.فرض می کنیم تاییدیه ات نیومده محل کارم هم افتاد نساء.٦٢ کیلومتری جاده چالوس.خوبیش این بود که سرویس داشت و فقط ١٠روز در ماه کشیک بودم.هفته ٦تا٨بارداریم هفته مرگ بود.شب تا صبح از شدت تهوع نمی تونستم بخوابم.احمد صبح می رفت سر کار غروب که میومد خودش چراغا رو روشن می کرد.اینقدر ضغف داشتم که نمی تون...
21 تير 1392