شهیارشهیار، تا این لحظه: 11 سال و 15 روز سن داره

کشمش کوچولو

48.ماه سی و شش

این ماه به من که خیلی خیلی خوش گذشت.چون از اواسط اسفند مسافرت 25 روزه ما شروع شد.اول 5روز رفتیم خونه مادرجون بعدم رفتیم تهران. یه سفر یهویی یک روزه رفتیم بابلسر و بهشهر.دو روز مونده به عید هم مامان پروانه و بابا هدایت و دایی امید اومدن تهران و کلی ی ی ی ی خوش گذشت.توی مسافرت مشکل نشتی تو هم کلا حل شده بود. حرف زدنت دیگه عااااالی شده و حسابی شیرین زبونی می کنی برامون.یه دفعه یه چی از دستم افتاد و شکست اومدی پیشم گفتی "فدای سرت مامان" علاقه داری به پیچیده ترین شکل ممکن حرف بزنی.مثلا به جای اینکه بگی دیگه بلند نمی شه میگی"دیگه بیشتر از این بلند نمی شه". هم چنان همه چیو با رنگ می سنجی.مثلا بهت می گیم داریم میر...
23 فروردين 1395

47.ماه سی و پنجم

پسر گلم پست ماه 35 رو دیر آپ می کنم بخاطر مسافرت تقریبا یک ماهه ای که داشتیم و البته خیلی خیلی خوش گذشت عاشق این قیدایی هستم که تو حرف زدنت استفاده می کنی:البته,لابد,فعلا,کامل و فعلایی که بامزه میگی ومن دوست ندارم هیچ وقت درستشو یاد بگیری:کندیدم,بستیدی کلا عاشق این غلط غولوط حرف زدنتم مثلا یه دفعه می خواستی بپرسی این دخترونست پرسیدی این دخترونیه؟یا به کله پاچه میگی کله پارچه. اسم بعضی چیزا روهم که نمی دونی یه جایگزین خوب براش پیدا می کنی.یه دفعه مادرجون با تاید دستتو شسته بود و خوشت نیومده بود,دفعه بعد که من خواستم دستتو بشورم گفتی با این شکرا دستمو نشوریا.وقتی یه چیزی می خوای بهم میگی میشه اینو بردارم یا مثلا میشه شکلات بخو...
13 فروردين 1395

46.ماه سی و چهار

پسرم این ماه اولین نقاشیشو کشید.چند تا گردالی کشید و گفت ابرن دومین و سومین شعرشم یاد گرفت.اتل متل و صابون تا پنج هم بلده بشمره.شبا همیشه براش قصه میگم.قبلا قصه انواع کیکای رنگی(که قصه تولد باباش بود) و جوجه اردک زشت.الان هم گیر داده به کدو قلقله زن.جالبه که دوست داره هرشب همون قصه تکراری رو بشنوه.یکی دوبار هم از همون اول قصه خودش هوس کرد ادامشو برامون تعریف کنه که  از وسطش یهو قاطی می کنه و دوباره بر می گرده اول و منم دلم می خواد بخورمششششش واسه تاکید آخر جمله های مثبت و منفیت "آره" یا "نه" میذاری.مثلا اینو دوست دارم اره.یا اینو نمی خورم نه.انقد کیییییف می کنم (یهو ضمیر نوشته هام از سوم شخص تبد...
26 بهمن 1394

45.ماه سی و سوم

پسر گلم این ماه چیز جدیدی که افتاده سر زبونت چراهای سلسله وارت هست.مثلا میگی چیکار میکنی؟میگم اشپزی میکنم.چرا آشپزی میکنی؟که ناهار بپزم.چرا که ناهار بپزی؟که غذا بخوریم سیر بشیم.چرا که غذا بخوریم سیر بشیم.... چندتا از اعدادو از رو ماشین حسلب می تونی نشون بدی.مثلا 7 رو چون شبکه پویا هست بلدی.2 رو چون شماره طبقمون تو آسانسور هست.5 رو چون ساعتیه که من عصرا از خواب بیدار میشم جدیدا وقتی عصبانی میشی محکم میگی  اه و زیر لب کلی غرغر میکنی. گاهی که می خوای گولمون بزنی بکشونیمون تو اتاق که مثلا باهات بازی کنیم میگی بیا تو اتاق من یه خبر خوبی برات دارم اولین شعرتو یاد گرفتی:پاییزه و پاییزه برگ درخت می ریزه....
30 دی 1394

44.ماه سی و دوم

پسر مامان انگار چند وقتی باید فقط از شیرین زبونیات بنویسم اینکه وقتی می خوای گولمون بزنی که باهات بازی کنیم میگی من اجازه بدم(میدم)به اسباب بازیای من دست بزنی یه دفعه که از دستت در رفته بود و جیش کرده بودی,من و بابا حسابی مشغول تمیز کردن و شستشو بودیم که اومدی گفتی:مامان زنگ بزن ببو آتشنشانی بیاد ببینه چه گندی زدم این ماه یاد گرفتی از توالت معمولی استفاده کنی.البته من زیاد خوشم نمیاد.همش نگرانم بعدا زانو درد بگیری.ولی بابات اصلا نگران نیست.میگه نه بابا.خلاصه گاهی که عشقت می کشه از توالت معمولی بجای قصریت استفاده کنی به ما میگی:من اجازه بدم(میدم)شما رو صندلی من بشینید هم چنان سر توالت رفتن باهم درگیریم.گاهی که خیلی اصرار می کنم . می خوای بگ...
24 آذر 1394

43.ماه سی و یک

خوشگل مامان روز به روز بزرگ تر میشه.الان دیگه هر روز یه حرف یا حرکت جدید واسه خندوندن ما داری. تا ماه های پیش مرتب از من یا بابا می پرسیدی داری چیکار می کنی و ده دفعه هم اگه جوابتو میدادیم باز می پرسیدی داری چیکار میکنی؟اما تو این ماه سوالت در مورد خودته.عین فامیل دور که به آقای مجری می گفت من الان چه شکلی ام تو هم ده دفعه پشت سرهم می پرسی مامانم من الان دارم جیار(چیکار) می تونم(می کنم) به جای بهت کمک کنم میگی ازت کمک کنم.و من عاشق این اشتباهاتتم.دوس ندارم هیچ وقت درستشو بگی . خیلی هم قلمبه سلمبه حرف می زنی.مثلا از بابات میپرسی به نظرت صدای شتر چیه یه دفعه ازش پرسیدی بابا عزیز دل من کیه؟گفته نمی دونم کیه؟گفتی مامان...
24 آبان 1394

42.ماه سی ام

پسر مامان دیگه حرف زدنش عالی شده و حرفای چند برابر هیکلش میزنه. مامان الهام هلو/بابا اح ام نازنین من/حباستو جم کن/منظورم اینه/منتظر خمیردندونم/نیفتی اونجا دیگه من مامان ندارم یه مدت هم هست مرتب یه کوچولو جیشت از دستت در میره و جلوی شرتت نم داره.دیگه گاهی کلافه میشم بهم میگی من دیگه قول میدم من دیگه توتو نمی کنم تو ازدستم ناراحت نیستی؟بعد که می گم نه،می گی اخم نکن دیگه یه دفعه بابا می خواسته بهت صبحونه بده،بهش گفتی بوری بوری رو بیار.بابات متوجه نمیشد تا اینکه بهش گفتی بوری بوری رو بیار کره رو باهاش ببریم.منظورت کارد بوده. چراغ راهنمایی رو خوب بلدی.مامان پروانه که اواخر شهریور اومد باهات کلی بازی کرد و دیگه پلیس ب...
24 مهر 1394

41.ماه بیست و نهم

پسر گلم چندتا رنگ جدید یاد گرفته.دیگه اسم رنگا رو هم خودش میگه.سفید،سیاه،قهوه ای،بنفش ،نارنجی....اما همچنان علاقه عجیبی به رنگ آبی داره بسیار سیاست داری و حسابی با شیرین زبونیاش ما رو می خندونه.وقتی ازش می پرسم فلان چیز کجاست میگه والا نییدونم میخوام بخورمش.یا وقتی باهام حرف می زنه و من حواسم نیست میگه منو نگا کن.جباب منو بده. این ماه خیلی پیش اومده سر دستشویی رفتن خیلی بحث می کنیم.انقد لفتش میدی که لحظه آخر چند قطره از دستت در میره بعد میگی منو دبا(دعوا)نکنی منو دبا نکنی ولی در کل من و تو خیییییلی باهم درگیریم.همش درحال دعوا و جیغ و دادیم نمی دونم از کجا یاد گرفتی انقد تحویلمون می گیری.به بابات میگ...
26 شهريور 1394

40.ماه بیست و هشتم

پسر گلم دیگه حسابی شیرین زبون شدی و کلی از دستت می خندیم.شبا برامون قصه میگی (یکی نبود یکی نبود یه خانوم مرغه بود...........قدقدقدا کرد افتاد تو آب قصه ما به سر رسید کلاغه نرسید خونشون)  این مثلا قصه جوجه اردک زشته.اون وسطاشم که نقطه گذاشتم نمی فهمیم چی میگی. این ماه چون سرما خوردی مجبور بودم بخاطر آنتی بیوتیکت صبحا بیدارت کنم. یه روز که صبح داشتم می رفتم سرکار بهت گفتم من وقتی میرم سرکار خیلی دلم برات تنگ میشه.بهم گفتی نرو سر کار.قربونت برم که انقدر ساده مشکلاتو حل می کنی. یه اتفاق دیگه ای هم افتاد که دیگه خیلی قدرتو می دونم.یکی از دوستام اومد خونمون.دیگه به چشمم دیدم بچشون چنان بلایی سرشون میاره که فهمیدم تو وا...
4 شهريور 1394