39.ماه بیست و هفتم
پسر گلم دیگه واسه خودش مردی شده.حالا بعدا میگم چرا!!
این روزا انقد حرف میزنی که مخمونو خوردی.گاهی التماست می کنیم آروم بگیری
به مرحله "این چیه" رسیدی و همش می پرسی این چیه این چیه
وقتی بابا پشت چراغ قرمز وامیسه و تو می خوای بهش بگی رانندگی کنه بهش میگی ماشین بازی کن
شبا وقت خوابیدن میگی مامان و بابا شب بخیریه دفعه داشتی بستنی می خوردی خواستم ببرمت دستتو بشورم هنوز داشتی بستنی می خوردی بهم گفتی اجازه بده اجازه بده.آخ که می خواستم بخورمت
و اما اون موضوعهبالاخره با اصرارای مامان پروانه سی خرداد اقدام کردیم واسه اینکه از پوشک بگیریمت.واااااااااااای که چه به ما گذشت.اول اصلا متوجه نبودی قضیه از چه قراره.روز اول بابا بهت گفته بود هروقت جیش داری بگوبریم دستشویی.در عرض یک ساعت یازده دفعه کشونده بودیش دستشویییکی دو روز خوب بودی بعد روز بعد دوبار خونه رو کثیف می کردی.اوایل هر نیم ساعت می بردیمت که به مورچه ها آب بدی.وقتی دیدم باز از دستت در میره شد هر بیست دقیقه.بعدم هر یک ساعت.خلاصه در عرض سه هفته هشت جارو کثیف کردی تا اینکه بالاخره بعد سه هفته و در کمال ناباوری یه روز خودت بهمون می گفتی که توتو داریو همه چی تموم شد.خیلی خوشحالم چون همش نگران بودم تا موقع مسافرتمون درگیر این قضیه باشیم.