1
یکشنبه١٢شهریور٩١شب.یزد خاله آتوسا خونمونه.شام خوردیم.حالم یه جوریه.معده ام یه جوریه.چقد دلم نوشابه میخواد.شاید بهتر بشم. دوشنبه١٣شهریور٩١دم صبح یه دفعه از خواب می پرم و میدوم سمت دستشویی.حالم بهم می خوره.برمی گردم میفتم رو تخت.یهو یه چیزی به ذهنم می رسه.زنگ میزنم به مامان و میگم چی شده.بهش میگم داری میای خونه یه بیبی چک بگیر. دوشنبه١٣شهریور٩١صبح مامان اومد.رو مبل افتاده بودم.ضعف و تهوع شدید.بیبی چکو ازش گرفتم.دوتامون استرس داشتیم.وقتی دوتا خط قرمزو دیدم باورم نمیشد.به مامانم میگفتم این دوتاست دیگه؟!! گفتم شاید همین ماه حامله شدم.گفت نه.حداقل ٤هفته است.وگرنه تهوع نداشتی.از استرس دوتامون داشتی...