شهیارشهیار، تا این لحظه: 11 سال و 9 روز سن داره

کشمش کوچولو

23.ماه دوازدهم

خوب بالاخره بعد از چند روز که هی از زیرش در رفتم اومدم تا پست جدید بذارم.هردفعه یه کاری پیش میومد.فعلا اینو می نویسم تا پست بعدی هم تولدتو بذارم.آخه عکساش خیلی زیاده.حوصلم نمیشه پسرم تو این ماه با یه وقفه نسبتا طولانی دو تا دندون خوشگل درآوردی.پایینی سمت چپ 10 فروردین.بالایی سمت راست 12 فروردین.دوتاشم وقتی یزد بودیم دراومد.الان شش ش ش ش ش ش تا دندن داری.یه عالمه ست مگه نه آبریزشت خیلی زیاده.خارش لثه هاتم شدید.اینقد دلم برات سوخت اولین باری که دیدم خونه مامان پروانه رفتی در ماشین لباسشویی رو باز کردی و شروع کردی به جویدن لاستیک حلقه ش.چنان قریش قریش میجویدی فدات شم که عین پنگوئن راه می ری تازه توپتم دریبل می  کنی ا...
2 ارديبهشت 1393

21.ماه یازدهم

عزیییییییزم دیگه خیلی پسر شیطون بلایی شدی.همش یا داریم از دستت می خندیم یا گریه می کنیم.همیشه باید تو آشپزخونه و کتار کابینتا پیدات کنم.اینقد که به کاسه بشقاب علاقه داری به اسباب بازی هات علاقه نداری غذا خوردنت عالی شده و منم همه چی به خوردت دادم حتی کله پاچه الان دیگه هر صدایی رو که دربیاریم تو هم می تونی تقلید کنی.23 بهمن برای اولین بار یک قدم راه رفتی.16 اسفند هم دیگه کامل راه افتادی. فدات بشم مامانی.عین پارکینسونی ها راه میری راستی 14 اسفند هم برای اولین و آخرین بار بای بای کردی پایان ماه یازده وزنت 9330 ،قدت 75.5 و دور سرت 47 سانت بود.اگرم خیلی بکشمت به 76.5 هم می رسی        ...
25 فروردين 1393

20.ماه ده

خوب بالاخره لالا کردی و من تونستم بیام اینجا بلاگتو بنویسم.عزیزم چند وقته دوباره مثل اوایل موقع خوابیدن بیچارمون می کنی.جدیدا بیشتر بابا می خوابوندت.تازه بعدش هم تا صبح چهار پنج بار بیدار میشی.آرزوی یه خواب راحتو به دل منم گذاشتی.تا چشام گرم میشه تو بیدار میشی.گاهی شبا انقدر بیدارم می کنی که می خوام سرمو بکوبم به دیوار.می شینم گریه می کنم از دستت.از زندگی سیرم کردی به خدا.منم اینجا هیچ کسو ندارم.دست تنهام.ولی خیییییلی دوست دارم.گاهی هم که دیگه دیوونه میشم و داد و بیداد می کنم یا غر میزنم بعدش کلی ناراحت می شم و بوست می کنم.آخه تو نفس منی.خوب ولش کن.تنها نکته مثبت اینه که روزا خیلی خیلی کمتر شیر می خوری.یک تا حداکثر سه بار.واسه همین اگه ماه...
4 اسفند 1392

19.ماه نهم

عزیزم تو این ماه خیلی شیطون تر شده بودی ولی چون موقع ایستادن تعادلتو بهتر حفظ می کردی کمتر باید مواظبت می بودم که زمین نخوری.یاد گرفتی دو زانو بشینی.یاد گرفتی وقتی ایستادی خودت خم بشی و بشینی واسه همین دیگه هول نمیشی ندونی چیکار کنی هی جیغ بزنی.یاد گرفتی باهامون توپ بازی کنی و توپو قل بدی.یاد گرفتی دست بزنی و اولین کلمه معنی دارو بگی.وقتی دست می زنی می گی دَ . البته سه روز بعد یادت رفت!!از انجام کارای تکراری خسته نمی شی.مرتب دستتو می گیری به گاز وامیستی و کاور کلیدای گازو برمی داری.اگه صدبارم بذارم سرجاش بدون اینکه خسته و عصبانی بشی باز برشون می داری.همه خونه پر از لک انگشتای کوچولوته و منم همیشه یه دستم روزنامه و یه دستم شیشه پاک کن ودنبا...
22 دی 1392

18.ماه هشتم

تو روز به روز بزرگتر میشی ومن روز به روز بیشتر دچار فرسایش روحی و جسمی میشم هم چنان شبا هر یه ساعت بیدار میشی و تا شیر نخوری آروم نمیشی.شدم پستونک تو مامان جون.تنها چیزی که بهتر شده غذا خوردنته.و ریزش موی من که کمتر شده. هنوز بلد نیستی درست حسابی بشینی ولی دستتو می گیری به مبل و بلند میشی.اوایل وقتی وا میستادی نه می تونستی راه بری نه دیگه بشینی،هول می شدی شروع می کردی به جیغ زدن.اما دو روزه وقتی وا میستی یه چند قدمی هم با استرس می ری.دیروز هم چند قدم چهار دست و پا رفتی.درست تو اولین روز نه ماهگیت بود. فعلا درحال کشف دنیایی.نمی تونم یه لحظه تنهات بذارم.چون از همه چی آویزون میشی و اگه حواسم نباشه تلپی میفتی.اینقد دلم از کار خونه ...
1 دی 1392

17.ماه هفتم

خوب از اینجا شروع کنم که تو این ماه غذا خوردنت بهتر شده و دیگه هی حالت از غذا به هم نمی خوره ولی بازم اونجور که دوست دارم اشتها نداری.کمتر هم شیر می خوری.شبا خیلی بد میخوابی.تا از کنارت پا میشم بیدار میشی باید حتما با شیر بخوابی اگه بخوام پستونک بهت بدم کلا از خواب بیدار میشی پستونکتو در میاری هی نگاش می کنی ببینی چیه.دیگه خواب از سرت می پره. تو این ماه سینه خیز هم رفتی و دیگه خیلی چیزا از دستت در امان نیستن مثل کابل و سیمای کامپیوتر. دندون هم درآوردی.نمی دونی اولین بار که تیزی دندونتو زیر انگشتم حس کردم چه حالی داشتم.اینقد کیف داشت.واسه اولین دندونت زیاد اذیت نشدی ولی واسه دومی 3 روز تمام تب داشنی و خیلی بی قرار بودی من و خودت...
26 آبان 1392

16.ماه ششم

عزیزم تو این ماه دیگه واضحا بزرگ تر و هوشیارتر شده بودی.با اسباب بازی هات بازی می کردی و باهاشون سرگرم می شدی و من می تونستم یه  نیم ساعتی  بدون اینکه حوصله ات سر بره وجیغ بزنی با اسباب بازی هات تنهات بذارم ویه کم به کارام برسم.هزارپاتو بیشتر از بقیه دوست داری. تو این ماه تونستی تو روروئکتم بشینی.البته فقط نوک انگشتات به زمین می رسه و نمی تونی زیاد گاز بدی ولی رانندگیت بد نیست راستی اواخر شهریور کچلت کردیم.اینقد بامزه شدی که نگو.هی هی هی انگاری می خوای دندون دربیاری.لثه هات حسابی می خاره و کلافت کرده.خیلی اذیت میشی.گاهی مشتتو میبری تو دهنتو چنان لثه هاتو می خارونی که یه صداهای عجیب غریبی ازش میاد.می ترسم دس...
1 آبان 1392

15.ماه پنجم

پسرم تو این ماه خیلی بیشتر باهامون ارتباط برقرار می کردی و باید وقت بیشتری واسه حرف زدن و بازی کردن باهات می ذاشتیم وگرنه غرغر می کردی.قلقلکی هم شده بودی. هم چنان واسه خوابیدن مقاومت می کردی و موقعی که تو بغلم می گرفتمت و راه می رفتم واسه اینکه یه موقع نخوابی با صدای بلند آواز می خوندی و به صدات زیر و بم می دادی و کلی سمفونی اجرا می کردی درحالیکه از شدت خستگی چشات بسته بود. راستی تو بلد نیستی شیشه شیر بخوری.ماه اول چندبار مولتی ویتامینتو با شیشه بهت دادم ولی بعد یه مدت که دیگه بهت ندادم یادت رفت.از پستونکم که حالت بهم می خوره.پرتش می کنی بیرون.کلا غیراز شیر خودم لب به هیچی نمی زنی.ویتامینتو به زور بهت می دم.واسه همین چهار ...
4 مهر 1392

14.ماه چهارم

پسرم توی این ماه مرحله دهانی شروع شده.هرچی رو که می تونستی با دستای کوچولوت بگیری می کردی تو دهنت. موقع شیر خوردن با دوتا دستات محکم لباسمو می گرفتی.گاهی هم انگشتمو می گرفتی. هم چنان وقتی می خواستم بخوابونمت بی قراری می کردی.وقتی خوابت میومد مرتب چشاتو می مالیدی ولی تا اونجا که می تونستی مقاومت می کردی که نخوابی.شب ها کابوسات ادامه داشت.موقع بیدار شدن هم چندبار از خواب می پریدی تا بالاخره بیدار می شدی.همیشه صبح ها قبل از اینکه چشاتو باز کنی کلی می خندیدی.خیلی بامزه می خندیدی.دماغتو چین مینداختی و با دماغت می خندیدی.حدود یک ساعت ونیم بعد از بیدار شدنت هم باز لالا می کردی. تو این ماه چندبار خیلی بد استفراغ کردی....
8 شهريور 1392