شهیارشهیار، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

کشمش کوچولو

59.ماه چهل و ششم

پسرم این ماه تو حرف زدنت خیلی از ممال استفاده می کنی که فک می کنم به خاطر تاثیر فیلم خاله سوسکه هست.مثلا می گی کتاب متاب یا  تلویزیون ملویزیون.حتی جمله هاتو هم اینجوری میگی مثلا قصه های فلفلی و حسنی رو میگی مصه های ململی و مسنی خیلی خوب همه چی رو تعمیم میدی و تمرین می کنی.مثلا "ن" و "ج" رو یاد گرفتی و هرجا ن و ج یا اشکال مشابهشون رو ببینی بهمون نشون میدی. به جای "باشه" هم میگی باش که فک کنم خاله فرزانه تو مهد اینجوری حرف می زنه.مثلا میگی بازی کنیم باااش؟ از یک تا ده رو فقریبا به انگلیسی بلدی بشمری.یک دفعه داشتی واسه خودت عددا رو می شمردی شنیدم می گی"بیست و شش,بیست و هفت,بیست و...
22 بهمن 1395

58.ماه چهل و پنج

این ماه من عاشق قصه روباه و کلاغت شدم اونجاش که می گی روباهه اومد پایین درخت به کلاغ گفت "چقد قارت قشنگه.بعد کلاغه دوباره گفت قار" هم چنان به نسشتم می گی شنستم. "هیجان رنگیز " و " متاسفانه" کلماتی بود که این ماه دوست داشتی تکرار کنی.تقریبا تا 30 بلدی بشمری.یه روز که داشتیم با هم ایام هفته رو می خوندیم پرسیدی "شَم" چنده.گفتم یعنی چی؟گفتی یعنی "شَم" چه عددیه.می گیم شنبه یکشنبه دوشنبه , "شَم" چه عددیه و اما خاطره این ماه یه روز تعطیل قرار بود بریم آبادان.منم که عشق آبادان.یک ساعت قبل از رفتن شروع کردی به ور رفتن با ماشین لباسشویی و هی دکمه هاشو می زدی و منم حساس ش...
22 دی 1395

57.ماه چهل و چهارم

پسرم این ماه دو هفته رفتیم سفر و تو این سفر فرصت سد ببرمت پیش دوستم و همسرش تا چشمتو دقیق معاینه کنن.دستشون درد نکنه.دو ساعتی داشتن معاینت می کردن و آخ عینک مناسب و کارای لازم رو گفت گفتن.مسافرت خوبی بود.خصوصا که مامان پروانه و دایی امید هم بودن و چهار روز آخر بابا هدایتم اومد. چتد وقتیه تو خواب خیییییلی حرف می زنی.گاهی پا می شی می شینی و واسه خودت داستان می گی. جدیدا بعضی از حروف رو جابجا می گی.مثلا یه جای نشستم می گی "شنستم" یا به جای به خاطر می گی "به خارط".درحالیکه قبلا درست می گفتی یکی دو بار که خیلی اذیتم کردی بهت گفتم اگه دوست داری من یه مامان خوب و مهربون برات پیدا می کنم که همیشه ب...
18 آذر 1395

56.ماه چهل و سوم

این دفعه حرف خاصی نیست جز کشف تنبلی چشمت که تو غربالگری مهدکودک شک کردن و بعد از ویزیت اپتومتریست دیگه قطعی شد.چشم راستت.عین خودم.اما قسمت بدش وقتی بود که پای عینک وسط کشیده شد و من انقد گریه کردم که نگو.ولی تصمیم گرفتن هرکاری که ممکنه بکنم که این عینک موقتی باشه.یعنی درحد همون یک و نیم دو ماه.بسیااااااااار مصمم هستم که نذارم عینکی شی.کافیه به عینک وابسته شی,دیگه بدون اون زندگیت فلجه.همون طور که خودم علیرغم ایکنه شماره چشمم به دو,دو و نیم هم رسید و تنبلی هم داشت ,هرگز کسی منو با عینک ندید.فقط واسه مطالعه طولانی اونم به ندرت.مثلا اون 4 ماه که واسه رزیدنتی خوندم.یا وقتایی که می خواستم یه فیلم خیلی خیلی توپ ببینم.ولی خیلی راحت هم اموراتم می گ...
21 آبان 1395

55.ماه چهل و دوم

پسر گلم بالاخره سه سال و نیمت تموم شد.به سلامتی این روزا خیلی باید حواسمون به حرف زدنمون باشه.یه ذره پامونو کج بذاریم مچمونو می گیری.مثلا یه دفعه به من گفتی"حالیت نیست؟"و وقتی دیدی چپ چپ نگات می کنم پرسیدی حالیت نیست حرف بدیه؟گفتم آره.گفتی پس چرا وقتی من کار بدی کردم بهم گفتی؟ یه دفعه بابا داشت میرزا قاسمی درست می کرد اسمشو یادت رفته بود می گفتی مرتضی احمدی داریم کلا عاشق مرتضی احمدی هستی و تو ماشین نمی ذاری ما چیزی غیر از اون گوش بدیم.تو خونه هم گاهی واسه خودت شعراشو می خونی دوس داری خودت دیالوگامونو مشخص کنی.مثلا می گی بیا نزدیک من بخواب.بعد اگه من بگم باشه میگی نه نگو باشه بگو من که نزدیک تو هستم.و دوبا...
26 مهر 1395

54.ماه چهل و یکم

این ماه چند روزی یه کبوتر مهمون خونمون بود.تو کوچه پیداش کرده بودین.تازه به دنیا اومده بود و  یه کم حالش خوب نبود.بابا آورده بودش خونه که هم تا حالش خوب خوب شه ازش نگهداری کنیم هم تو با حیوونا از نزدیک دوست بشی.هر روزم یه اسم براش میذاشتی.اون اولا که بهت نوک می زد بهش میگفتی نوک نوکی.شبا که از سبدش می آوردیمش بیرون که یه خورده حال و هواش عوض بشه شروع می کرد به بال بال زدن و دور خونه رو راه میرفت و کنکاش می کرد.پراش همه جای خونه می ریخت.واسه همین اسمشو گذاشتی "پردار".گاهی هم گوشه و کنار برامون نشون می ذاشت و پی پی می کرد که شما صلاح دیدی اسمش رو به "پی پی کن" تغییر بدی این ماه عجیب گیر دادی به ما که باهات با...
19 شهريور 1395

53.ماه چهل

جدیدا یاد گرفتی این مدلی حرف می زنی:اگه شد که شد,اگرم نشد که نشد.یا اگه اومدی که بازی می کنیم اگرم نیومدی که بازی نمی کنیم.یا مثلا اگه می خوای که بخواه اگرم نمی خوای که نخواه. واسه اینکه بذاریمون تورودربایستی میگی میشه این کارو بکنم اگه بگم نه,می گی لطفا یا خواهش می کنم.اگه بازم بگم نه,می گی من گفتم خواهش می کنم,دیگه زشته بگی نه.باید بگی باشه یه دفعه رفته بودی دستشویی هی می گفتم تموم شد بیام بشورمن می گفتی نه.گفتم پس چرا انقد طول کشید گفتی ... تو ترابیک گیر کرده,دیر میاد پسرم پایان این ماه وزنت حدود 14300 و قدت 99 سانت بود       ...
23 مرداد 1395

52.ماه سی ونه

این ماه با یه کمی تاخبر پست می ذارم.چون بالاخره بعد از سه ماه مرخصی نرفتن,تونستیم دو هفته بریم تهران.مامان پروانه اینام اومدن و کلی خوش گذشت.تازه عروسی عمو مصطفی هم بود. اصطلاحاتی که این مدت بیشتر استفاده می کردی یکی "به یه نتیجه ای رسیدم" بود,یکی هم "یه فکری به سرم رسید" من یه بار بهت گفتم مامانا همه چیو می دونن.بیشتر منظورم این بود که بدونی چیزی از چشمم مخفی نمی مونه.حالا شده دردسر.مثلا می ریم خرید می گی مامان می دونی من چی میخوام.منم میگم نه.بعد دیگه بسااااط داریم که مگه نگفته بودی مامانا همه چیو میدونن.پس چرا الان نمیدونی.یالا باید بدونی من چی می خوام تو مهد یه سی دی فیلم به اسم اختاپوس براتون...
3 مرداد 1395

51.ماه سی و هشتم

سلاااااااااااااااام این سری حرف زیادی ندارم.فقط چند تا از جمله های قلمبه سلمبه ات رو می نویسم: سعی خودمو می کنم ادامه پیدا می کنه به نظر خومشزه میاد دیگه همیشه تلوزیون ما رو شبکه پویاست فعلا فوتبالیستا رو از همه بیشتر دوس داری و همه شخصیتاشو می شناسی.منم بلد نیستم هی یادم میره همش از تو می پرسم. پسرم گاهی یهویی واسه خودش تا 7 می شمره پایان این ماه وزن و قدت مثل ماه پیش بود.14 کیلو 98 سانت.   ...
29 خرداد 1395