شهیارشهیار، تا این لحظه: 11 سال و 30 روز سن داره

کشمش کوچولو

64.ماه پنجاه

این ماه علاقه زیادی پیدا کرده بودی که تو خونه شیر و پلنگ بشی و مدام چهار دست و پا تو خونه دنبالمون کنی.با حیوونای اسباب بازیت که بازی می کنی می خوای بهشون بگی من سرورتونم,می گی من قربانتونم یه دفعه داشتی طبق معمول می گفتی مامان من خیلی دوست دارم.بعد یهو گفتی "هرگز فراموشت نمی کنم" می خواستم بخورمت باکتری هم بلدی.اصلا نمی دونستم.یه دفعه که داشتم در مورد عوارض مسواک نزدن باهات حرف می زدم و می گفتم کرم دندوناتو می خوره گفتی:"من می دونم اسم کرم دندون چیه.اسمش باکتریه." اینو از شبکه پویا یاد گرفتی. کلا ساده حرف نمی زنی.مثلا به جای اینکه بپرسی چه رنگی رو دوست داری می گی"رنگ مورد علاقه ات کدومه"...
23 خرداد 1396

63.ماه چهل و نهم

این ماه اصرار داری که برات تبلت بخریم.منم کلا مخالف این چیزام تا بری دانشگاه بابات میانه رو تره و میگه تا ده یازده سالگی یه دفعه بهش گفتی:"بابا دوست داری بچه ات به حرفت گوش کنه؟" بابا گفت:"آره" گفتی:"پس باید براش تبلت بگیری" به آیة الکرسی میگی آیة الله کرسی پایان این ماه قدت 104 و وزنت همون 15 بود.این ماه بردمت یه چکاپ کلی ببینم چرا وزنت زیاد نمی شه.خداروشکر مشکلی نداشتی,تیروییدتم نرمال بود.   ...
27 ارديبهشت 1396

62.تولد چهار سالگی

امسال هم مثل دو سال قبل تولدت 3 نفره بود.از ته دلم از خدا می خوام که سال بعد دیگه اهواز نباشیم و مامان پروانه و بابا هدایتم که انقد دوس دارن,تو تولدت باشن. و اماااااا امسال بنا به درخواست های مکرر خودت!!! یه تولد هم تو مهدکودک برات گرفتیم هورااااااااااا عکس ها در ادامه مطلب                         ...
1 ارديبهشت 1396

61.ماه چهل وهشتم

این ماه خیلی برات خوب بود.چون من تونستم از 20 اسفند تا آخر تعطیلات عید مرخصی بگیرم و سفر طووووووووووولانیمون شروع شد.اول چهار روز رفتیم خرم آباد خونه مادرجون اینا که به خاطر یسنا و شلوغ پلوغ بودن دور و برت خیلی دوست داری و بهت خوش می گذره.بعد رفتیم تهران و تا آخر اسفند اونجا بودیم.مامان پروانه و دایی امید هم اومدن.خونه رو تازه عوض کرده بودن و کلییییی سرمون شلوغ پلوغ جابجایی وسایل بود.بعد رفتیم یزد و تا چهارم فروردین اونجا بودیم و باز برگشتیم تهران که مامان پروانه و دایی امید برن سفر.ولی بابا هدایت باهامون نیومد. بعدم خودمون سه تایی یه سفر دو روزه رفتیم رامسر که بهت خیلی خوش گذشت.دهم فروردین آخر شب هم رسیدیم خونه خودمون چیز جدیدی که...
26 فروردين 1396

60.ماه چهل و هفتم

جدیدا وقتی تو تلوزیون یکی حرف می زنه یا شعر می خونه تو هم همه رو منفی میکنی و باهاش می خونی.مثلا حسنی ما یه بره نداشت کاشکی که تنهاش می ذاشت یه دفعه ازم پرسیدی چرا وقتی خمیازه می کشیم گوشامون بهتر می شنوه.منم طی یک جلسه آموزشی برات در مورد ساختمان گوش و اختلاف فشار هوا دو طرف TM توضیح دادم یه روز صبح که داشتم می رفتم سر کار بیدار شدی اومدی تو اتاق پیشم و داشتی تو سبد اسباب بازیات دنبال یکی از حیوونات می گشتی ولی پیداش نکردی.می دونستی حساسم اینا روهی به قول خودت پقش و پلا کنی,ولی چاره ای نداشتی.واسه همین اومدی آروم بهم گفتی"متاسفم باید بریزمشون" وااااااااااای می خواستم درسته قورتت بدم. چند ماهی هست که ما رو کچل کردی ا...
6 اسفند 1395

59.ماه چهل و ششم

پسرم این ماه تو حرف زدنت خیلی از ممال استفاده می کنی که فک می کنم به خاطر تاثیر فیلم خاله سوسکه هست.مثلا می گی کتاب متاب یا  تلویزیون ملویزیون.حتی جمله هاتو هم اینجوری میگی مثلا قصه های فلفلی و حسنی رو میگی مصه های ململی و مسنی خیلی خوب همه چی رو تعمیم میدی و تمرین می کنی.مثلا "ن" و "ج" رو یاد گرفتی و هرجا ن و ج یا اشکال مشابهشون رو ببینی بهمون نشون میدی. به جای "باشه" هم میگی باش که فک کنم خاله فرزانه تو مهد اینجوری حرف می زنه.مثلا میگی بازی کنیم باااش؟ از یک تا ده رو فقریبا به انگلیسی بلدی بشمری.یک دفعه داشتی واسه خودت عددا رو می شمردی شنیدم می گی"بیست و شش,بیست و هفت,بیست و...
22 بهمن 1395

58.ماه چهل و پنج

این ماه من عاشق قصه روباه و کلاغت شدم اونجاش که می گی روباهه اومد پایین درخت به کلاغ گفت "چقد قارت قشنگه.بعد کلاغه دوباره گفت قار" هم چنان به نسشتم می گی شنستم. "هیجان رنگیز " و " متاسفانه" کلماتی بود که این ماه دوست داشتی تکرار کنی.تقریبا تا 30 بلدی بشمری.یه روز که داشتیم با هم ایام هفته رو می خوندیم پرسیدی "شَم" چنده.گفتم یعنی چی؟گفتی یعنی "شَم" چه عددیه.می گیم شنبه یکشنبه دوشنبه , "شَم" چه عددیه و اما خاطره این ماه یه روز تعطیل قرار بود بریم آبادان.منم که عشق آبادان.یک ساعت قبل از رفتن شروع کردی به ور رفتن با ماشین لباسشویی و هی دکمه هاشو می زدی و منم حساس ش...
22 دی 1395