شهیارشهیار، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

کشمش کوچولو

43.ماه سی و یک

خوشگل مامان روز به روز بزرگ تر میشه.الان دیگه هر روز یه حرف یا حرکت جدید واسه خندوندن ما داری. تا ماه های پیش مرتب از من یا بابا می پرسیدی داری چیکار می کنی و ده دفعه هم اگه جوابتو میدادیم باز می پرسیدی داری چیکار میکنی؟اما تو این ماه سوالت در مورد خودته.عین فامیل دور که به آقای مجری می گفت من الان چه شکلی ام تو هم ده دفعه پشت سرهم می پرسی مامانم من الان دارم جیار(چیکار) می تونم(می کنم) به جای بهت کمک کنم میگی ازت کمک کنم.و من عاشق این اشتباهاتتم.دوس ندارم هیچ وقت درستشو بگی . خیلی هم قلمبه سلمبه حرف می زنی.مثلا از بابات میپرسی به نظرت صدای شتر چیه یه دفعه ازش پرسیدی بابا عزیز دل من کیه؟گفته نمی دونم کیه؟گفتی مامان...
24 آبان 1394

42.ماه سی ام

پسر مامان دیگه حرف زدنش عالی شده و حرفای چند برابر هیکلش میزنه. مامان الهام هلو/بابا اح ام نازنین من/حباستو جم کن/منظورم اینه/منتظر خمیردندونم/نیفتی اونجا دیگه من مامان ندارم یه مدت هم هست مرتب یه کوچولو جیشت از دستت در میره و جلوی شرتت نم داره.دیگه گاهی کلافه میشم بهم میگی من دیگه قول میدم من دیگه توتو نمی کنم تو ازدستم ناراحت نیستی؟بعد که می گم نه،می گی اخم نکن دیگه یه دفعه بابا می خواسته بهت صبحونه بده،بهش گفتی بوری بوری رو بیار.بابات متوجه نمیشد تا اینکه بهش گفتی بوری بوری رو بیار کره رو باهاش ببریم.منظورت کارد بوده. چراغ راهنمایی رو خوب بلدی.مامان پروانه که اواخر شهریور اومد باهات کلی بازی کرد و دیگه پلیس ب...
24 مهر 1394

41.ماه بیست و نهم

پسر گلم چندتا رنگ جدید یاد گرفته.دیگه اسم رنگا رو هم خودش میگه.سفید،سیاه،قهوه ای،بنفش ،نارنجی....اما همچنان علاقه عجیبی به رنگ آبی داره بسیار سیاست داری و حسابی با شیرین زبونیاش ما رو می خندونه.وقتی ازش می پرسم فلان چیز کجاست میگه والا نییدونم میخوام بخورمش.یا وقتی باهام حرف می زنه و من حواسم نیست میگه منو نگا کن.جباب منو بده. این ماه خیلی پیش اومده سر دستشویی رفتن خیلی بحث می کنیم.انقد لفتش میدی که لحظه آخر چند قطره از دستت در میره بعد میگی منو دبا(دعوا)نکنی منو دبا نکنی ولی در کل من و تو خیییییلی باهم درگیریم.همش درحال دعوا و جیغ و دادیم نمی دونم از کجا یاد گرفتی انقد تحویلمون می گیری.به بابات میگ...
26 شهريور 1394

40.ماه بیست و هشتم

پسر گلم دیگه حسابی شیرین زبون شدی و کلی از دستت می خندیم.شبا برامون قصه میگی (یکی نبود یکی نبود یه خانوم مرغه بود...........قدقدقدا کرد افتاد تو آب قصه ما به سر رسید کلاغه نرسید خونشون)  این مثلا قصه جوجه اردک زشته.اون وسطاشم که نقطه گذاشتم نمی فهمیم چی میگی. این ماه چون سرما خوردی مجبور بودم بخاطر آنتی بیوتیکت صبحا بیدارت کنم. یه روز که صبح داشتم می رفتم سرکار بهت گفتم من وقتی میرم سرکار خیلی دلم برات تنگ میشه.بهم گفتی نرو سر کار.قربونت برم که انقدر ساده مشکلاتو حل می کنی. یه اتفاق دیگه ای هم افتاد که دیگه خیلی قدرتو می دونم.یکی از دوستام اومد خونمون.دیگه به چشمم دیدم بچشون چنان بلایی سرشون میاره که فهمیدم تو وا...
4 شهريور 1394

39.ماه بیست و هفتم

پسر گلم دیگه واسه خودش مردی شده.حالا بعدا میگم چرا!! این روزا انقد حرف میزنی که مخمونو خوردی.گاهی التماست می کنیم آروم بگیری به مرحله "این چیه" رسیدی و همش می پرسی این چیه این چیه وقتی بابا پشت چراغ قرمز وامیسه و تو می خوای بهش بگی رانندگی کنه بهش میگی ماشین بازی کن شبا وقت خوابیدن میگی مامان و بابا شب بخیر یه دفعه داشتی بستنی می خوردی خواستم ببرمت دستتو بشورم هنوز داشتی بستنی می خوردی بهم گفتی اجازه بده اجازه بده.آخ که می خواستم بخورمت و اما اون موضوعه بالاخره با اصرارای مامان پروانه سی خرداد اقدام کردیم واسه اینکه از پوشک بگیریمت.واااااااااااای که چه به ما گذشت.اول اصلا متوجه نبودی قضیه از...
23 تير 1394

38.ماه بیست وششم

تو این ماه تنها وبهترین اتفاق این بود که دیگه حرف زدنت روون شد.اونم طی دوهفته.جمله های طولانی می ساختی.و مشخص ترین چیز تو حرف زدنت این بود که کلی فعل بلد بودی استفاده کنی.عاشقتم وقتی بهم میگی مامانم مامانم مامانم یا میگی مامان وبابا یا مامان و بابا و علی تو تعطیلات خرداد با مامان پروانه و بابا هدایت و دایی امید رفتیم کیش که خیلی خیلی خوش گذشت.البته آفای شکوهی تواین خوشی  نقش زیادی داشت پایان این ماه قدت 92 و دور سرت 49.6بود.               ...
23 خرداد 1394

37.ماه بیست و پنجم

پسر گلم خداروشکر حرف زدنت روون تر شده و حتی جملات چهارتکه ای هم میگی.مثلا میگی مامان بیا ای ببو.یعنی مامان بیا زیر پتو گاهی به بابات میگی بابایی.گاهی هم بهش میگی بابا دون دون که من می میرم برات.بابا اح ام هم بهش میگی.قربونت برم انقد شیرین زبون شدی..شعر هم میخونی با حالت آواز.کل شعرت هم فقط یک کلمه داره:بالا بالاااااااااااااا بالا بالا غرغرو شدی و خیلی هم با هم دعوا می کنیم تصمیم گرفتم ظهرا نخوابم که تو هم نخوابی و شب راحت تر و زودتر بخوابی.البته اگه بتونم.چون از سر کار میام و واقعا خسته ام.وقتی ناهار می خورم دیگه نمی تونم خودمو نگه دارم.تازه بخوام بخوابم هم تو میای انقد باهام ور میری بیشتر شکنجه میشم دیگه نقطه ضعف منم خیلی...
27 ارديبهشت 1394