شهیارشهیار، تا این لحظه: 11 سال و 17 روز سن داره

کشمش کوچولو

71.ماه پنجاه و هفت

پسرم این ماه بابا شطرنجو بهت یاد داده و تو هم عالی بازی میکنی.فکرشم نمی کردم تو این سن بشه بازی کرد.منم بازیم تعریفی نداره.یه دفعه باهم بازی می کردیم،یهو دیدم ده دقیقه پیش کیش و ماتت کردم هیچ کدوم نفهمیدیم دو تا پت و متیم پایان این ماه وزنت همون 17 و قدت 108.5 بود.1 سانت قد کشیدی   ...
25 دی 1396

70.ماه پنجاه و شش

پسرم هم چنان به قلمبه ترین شکل ممکن حرف می زنی.به دفعه داشتیم غذا می خوردیم بهم گفتی "اگه اون قاشق کوچیکو بدید به من,متشکر میشم" یه دفعه بابا تو اتاق بود من دوبار رفتم تو اتاق موقع بیرون اومدن حواسم نبود هی چراغو خاموش می کردم.دفه دوم بابا آروم گفت "ای بابا.مام آدمیما" بعد یهو تو به بابا گفتی "بابا اصلا ازت توقع نداشتم" بابا گفت "چی شده مگه؟چیکار کردم؟" گفتی "که از این شووورا باشی که با زنشون اینجوری حرف می زنن.دعوا می کنن."  وااااااااای ما مردیم از خنده پسرم پایان این ماه وزنت 17 کیلو و قدت 107.5 بود         ...
24 آذر 1396

68.ماه پنجاه و چهارم

از قشنگ ترین خاطرات این ماهت قضیه تکافیل بود.امسال مهدتون هر پنجشنبه یه برگه واسه کار در منزل میده.همون هفته اول ده بار,هر دفعه یه تیکشو با کلی غر من انجام دادی.آخرم چند قسمتشو انجام ندادی.دیدم اینجوری فایده نداره.بهتره حساس نشم که بیفتی سر لج و بشه برنامه هر هفتمون.به بابات گفتم به خالتون قضیه رو بگه که خودش به روش خودش حلش کنه.چون تو این سن,خاله ها خدای بچه هان.بعد ازظهر که برگشتی ازت پرسیدم چه خبر؟گفتی:"خاله نسیم گفته چرا تکافیلتو انجام ندادی" واااااای خدا.می خواستم درسته قورتت بدم این کلمه هایی رو که جابه جا و اینقد شیرین می گی,چه خوبه.دوست ندارم هیچوقت درستشو یاد بگیری پایان این ماه وزنت همون 16.5 و قدت 106.5 ...
30 مهر 1396

67.ماه پنجاه و سوم

یکی از شخصیت های کارتونی اسمش موجود عظیم الجثه است.تو بهش میگی موجود عجیب الرسته یه شب موقع خواب وقتی شب بخیر گفتیم گفتم خوابای خوب ببینی.تو هم گفتی تو هم خوابای خوب ببینی.بعد شنیدم که یواشکی به خدا گفتی:"خدایا مامانم خواب ببینه داره انبه می خوره" الهی فدای اون دل پاک و کوچیکت بشم که می دونی من انبه دوست دارم پایان این ماه وزنت 16.5 و قدت 106 سانت بود         ...
22 شهريور 1396

66.ماه پنجاه و دو

پیش داشتم شیرکاکايو می خوردم,گفتی می دونی شیرکاکائو چطور درست میشه؟گفتم چطور درست میشه؟گفتی گاوایی که لکه های سیاه دارن شیرکاکایو ازشون می گیرن!!!!  از کجا به این نتیجه رسیده بودی مامان جون پرده روی ماستو دوست نداری.میگی پارچشو نمی خورم حدود  سه سال پیش که تازه اومده بودیم اهواز,برات از آبادان یه عروسک بغلی گرفتم که شبا بغلش کنی و بخوابی.آخه عادت داشتی بالش منگوله دارتو بغل کنی.ولی با عروسکه خیلی ارتباط برفرار نکردی.تا اینکه بالاخره بعد سه سال جدیدا شبا عثمانو بغل می کنی و می خوابی. از اول خرداد دیگه مهد نمی رفتی.انقد کلافه بودی و مارو کلافه کردی,که دوباره تصمیم گرفتیم بعد از سفر بری.خودتم کلی خوشحال...
19 مرداد 1396

65.ماه پنجاه و یکم

این ماه 18 روزش به مسافرت گذشت و خیلی هم خوش گذشت.خدارو شکر خونه مادرجون که بودیم یه دفعه من و تو باز بحثمون شده بود.بابا از دست من ناراحت بود و به من گفت انقد جلو این بچه کوتاه نیا.بدبختش می کنی.تو هم که دیدی بابا اینجوری به من گفته دلت خنک شده بود و به عمه نسیم گفته بودی:خوبش شد عمه هم یواشکی به من و بابا گفت.مام واسه اینکه خیلی خوشحال نشی پا شدیم دست همو گرفتیم و رقصیدیم.بعد رفتی به عمه گفتی:دوتاشون دوتا دیوونن حدود دو ماه هست که به طرز عجیبی یه وابستگی پنهانی به من پیدا کردی.مثلا صبح که می خوام برم سر کار با من بیدار میشی و تا من نرم نمی خوابی.گاهی می بینم گوشه مبل خوابت برده.یا چپ و راست بهم میگی:"بیا بغلِ همدیگه...
4 مرداد 1396