شهیارشهیار، تا این لحظه: 11 سال و 15 روز سن داره

کشمش کوچولو

58.ماه چهل و پنج

1395/10/22 21:50
نویسنده : مامان الهام
1,245 بازدید
اشتراک گذاری

این ماه من عاشق قصه روباه و کلاغت شدم اونجاش که می گی روباهه اومد پایین درخت به کلاغ گفت "چقد قارت قشنگه.بعد کلاغه دوباره گفت قار"قه قهه

هم چنان به نسشتم می گی شنستم. "هیجان رنگیز" و " متاسفانه" کلماتی بود که این ماه دوست داشتی تکرار کنی.تقریبا تا 30 بلدی بشمری.یه روز که داشتیم با هم ایام هفته رو می خوندیم پرسیدی "شَم" چنده.گفتم یعنی چی؟گفتی یعنی "شَم" چه عددیه.می گیم شنبه یکشنبه دوشنبه , "شَم" چه عددیهسوال

و اما خاطره این ماهقوی یه روز تعطیل قرار بود بریم آبادان.منم که عشق آبادان.یک ساعت قبل از رفتن شروع کردی به ور رفتن با ماشین لباسشویی و هی دکمه هاشو می زدی و منم حساس شده بودم و رفته بودی رو اعصابم.چند بار بهت گفتم دیگه بسه که توجهی نکردی.منم گفتم اگه یک بار دیگه صداشو بشنوم تنبیهت می کنم و آبادان نمی ریم.بعدم رفتم تو اتاق که دیدم بازداره صدای دکمه هاش میاد.اومدم بیرون گفتم دیگه آبادان بی آبادان.توهم هیچی نگفتی.حالا من نشستم تو اتاق منتظرم تو بیای خواهش و تمنا که بریم و منم بگم نخیر هرگز.بعد دیگه بابات بیاد واسطه شه بلکه بریم.ولی تو انگار نه انگار.خونسررررررررررد.رفتی کارتن ببینی.منم که اساسی از اینکه برنامم بهم خورده و تو عین خیالت نیست لجم گرفته بود گفتم کارتنم نمی شه ببینی.بابام زد یه شبکه دیگه.تو هم گفتی اشکال نداره اینم یه جور کارتنه.بابام گفت عه.پس می زنیم یه شبکه دیگه.بعد زد فوتبال تو باز گفتی اینم شبیه کارتنه.بابام گفت اشکال نداره اگه اینو به عنوان کارتن قبول داری بشین ببین.خلاصه عذرخواهی که نکردی هیچی تازه رفتی به بابات گفتی نیگه نمی ریم آبادان.اونم گفته نه.تو هم گفتی پس من برم باز دکمه های ماشینو بزنمعصبانیخلاصه گویا ما تنبیه شدیم نه تو.

آخر این ماه ورنت 15100 و قدت 102 سانت بودمحبت

 

 

 

 

 

 

اینا رو گذاشتی تو صندوق دوچرخت که هروقت رفتی شهربازی ببریشون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)