شهیارشهیار، تا این لحظه: 11 سال و 16 روز سن داره

کشمش کوچولو

77.ماه شصت و دو

چند وقته علاقه زیادی به ماشینای سرعتی پیدا کردی و بخاطر صدای موتورشون بهشون میگی ماشین غونی😂مثلا میریم اسباب بازی فروشی میگی آقا ماشین غونی دارید😅چند وقت پیش بابا قابلمه رو بهت داده بود گفته بود برو دو پیمونه برنج بیار.بعد از دور نگات کرده دیده سه تا ریختی.پرسیده پس چرا سه تا ریختی؟گفتی اول یه دونه کامل ریختم،بعد یه نصفه ریختم،بعد باز یه نصفه دیگه ریختم، در مجموع شد سه تا 😂😂 یه شب موقع خواب بهم گفتی:"مامان با همه غرغرات دوست دارم."الهی من فدای اون دل کوچیکو مهربونت بشم❤❤❤ یه دفعه هم به بابا گفتی:"بابا بی نهایت بی نهایت دوست دارم.فک نکنی منظورم دو تا بی نهایته.یه بی نهایت درنظر بگیر،من بی نهایت تا از اون بی نهایتا...
28 خرداد 1397

75.تولد پنج سالگی

یادمه پارسال آرزو کردم تولد امسالت دیگه اهواز نباشیم.خوب نشد.ولی ایشالا ایشالا ایشالا سال دیگه تولدت دیگه سه نفره برگزار نمیشه.گرچه من این تولدای خلوت سه تاییمون رو خییییییلی دوست دارم             ...
26 فروردين 1397

74.ماه شصت

پسرم این ماه تقریبا 20 روز سفر بودیم.خرم آباد-تهران-یزد. و خیلی خیلی هم خوش گذشت.تو هم بالاخره به واسطه پیشی رابطه ات با مامان پروانه خیلی خیلی بهتر شد پایان این ماه وزنت همون 17.800 و قدت 110 بود. بچه بودی که حریفت نشدیم شیشه پستونک بخوری,الان یادت افتاده           گفتم میوه ها رو بشور,اومدم دیدم همه خیارا رو نصف کردی,می پرسم چرا؟؟؟میگی که آب بره وصتشون قشتگ بشوره میکروب نمونه ...
26 فروردين 1397

72.ماه پنجاه و هشت

زود بریم سر اصل مطلب.این ماه بابا هدایت و مامان پروانه و دایی امید چند روز اومدن اهواز و خیلی خوش گذشت.واقعا بهش احتیاج داشتیم.از اول آذر که از سفر دو سه هفته ایمون برگشتیم تا اواخر اسفند که دوباره بریم سفر خیلی طولانی بود و این چند روز واقعا لازم بود.روز اول صبح تو خونه بودیم و عصر رفتیم بازار و انوشه.روز دوم جمعه بود،خونه بودیم و عمو مهدی اومد.روز سوم بعد صبحانه رفتیم آبادان تا آخر شب و عااالی بود.روز چهارم هم خونه بودیم و شب بابا اینا پرواز داشتن و رفتن. روز دوم بابا هدایت بهت گفت میخوام برم حموم،میای؟ گفتی آره و رفتی وانت رو برداشتی و رفتید حموم.ما هم بیرون،صداتونو می شنیدیم.اول بهش گفتی چقد بدنت مو داره یه کم بعد گفتی سرت کچله بعدم...
27 بهمن 1396

71.ماه پنجاه و هفت

پسرم این ماه بابا شطرنجو بهت یاد داده و تو هم عالی بازی میکنی.فکرشم نمی کردم تو این سن بشه بازی کرد.منم بازیم تعریفی نداره.یه دفعه باهم بازی می کردیم،یهو دیدم ده دقیقه پیش کیش و ماتت کردم هیچ کدوم نفهمیدیم دو تا پت و متیم پایان این ماه وزنت همون 17 و قدت 108.5 بود.1 سانت قد کشیدی   ...
25 دی 1396

70.ماه پنجاه و شش

پسرم هم چنان به قلمبه ترین شکل ممکن حرف می زنی.به دفعه داشتیم غذا می خوردیم بهم گفتی "اگه اون قاشق کوچیکو بدید به من,متشکر میشم" یه دفعه بابا تو اتاق بود من دوبار رفتم تو اتاق موقع بیرون اومدن حواسم نبود هی چراغو خاموش می کردم.دفه دوم بابا آروم گفت "ای بابا.مام آدمیما" بعد یهو تو به بابا گفتی "بابا اصلا ازت توقع نداشتم" بابا گفت "چی شده مگه؟چیکار کردم؟" گفتی "که از این شووورا باشی که با زنشون اینجوری حرف می زنن.دعوا می کنن."  وااااااااای ما مردیم از خنده پسرم پایان این ماه وزنت 17 کیلو و قدت 107.5 بود         ...
24 آذر 1396