65.ماه پنجاه و یکم
این ماه 18 روزش به مسافرت گذشت و خیلی هم خوش گذشت.خدارو شکر
خونه مادرجون که بودیم یه دفعه من و تو باز بحثمون شده بود.بابا از دست من ناراحت بود و به من گفت انقد جلو این بچه کوتاه نیا.بدبختش می کنی.تو هم که دیدی بابا اینجوری به من گفته دلت خنک شده بود و به عمه نسیم گفته بودی:خوبش شد عمه هم یواشکی به من و بابا گفت.مام واسه اینکه خیلی خوشحال نشی پا شدیم دست همو گرفتیم و رقصیدیم.بعد رفتی به عمه گفتی:دوتاشون دوتا دیوونن
حدود دو ماه هست که به طرز عجیبی یه وابستگی پنهانی به من پیدا کردی.مثلا صبح که می خوام برم سر کار با من بیدار میشی و تا من نرم نمی خوابی.گاهی می بینم گوشه مبل خوابت برده.یا چپ و راست بهم میگی:"بیا بغلِ همدیگه کنیم" با اینکه اصلا به حرفم گوش نمی دی و مدام با هم درگیریم ولی ابراز علاقه ات به من خیلی بیشتر شده
پایان این ماه قدت 105.3 و وزنت همون 16 کیلو بود.البته چند روز آخر چون خونه مادرجون اینا گرمازده شدی حدود نیم کیلو وزن کم کردی که خدارو شکر جبران شد.وگرنه اگه کمتر از ماه پیش میشدی دلم می شکست