شهیارشهیار، تا این لحظه: 11 سال و 18 روز سن داره

کشمش کوچولو

90.ماه هفتادوچهارم

پسرم چند وقتیه بیشتر از همیشه باهم بحث و جدل داریم.بدجور با من لجبازی می کنی و سر کوچک ترین و بی اهمیت ترین مسئله انقد بحث می کنی که آخر کار بالا میگیره و . . .🤯 سعی می کنم تمرین کنم کمتر کنترل گر باشم و بکن نکن کنم تا اوضاع بهتر بشه.امیدوارم بتونم. خبر دیگه اینکه نتیجه امتحان من اومد و در کمال ناباوری قبول شدم.اصلا انتظارشو نداشتم منتها زنجان قبول شدم.باید تنها برم.تو و بابا میمونید کرج. امسال برای سومین بار از پیش دبستانی فارغ شدی پایان این ماه قدت 116.5 و وزنت هم چنان 20 کیلو بود ️           ...
26 خرداد 1398

89.ماه هفتادوسوم

پسرم این ماه رفتی کلاس شنا و خداروشکر زود راه افتادی ‍♂ اولین دندونتم افتاد  واسه کلاس اول هم ثبت نامت کردیم. پایان این ماه وزنت 20 کیلو و قدت 116 سانت بود.مامان فدات بشه ️           ...
26 ارديبهشت 1398

88.تولد شش سالگی

پسرم دو سال پیش روز تولدت آرزو کردم که سال بعد،تولدت رو کرج جشن بگیریم.ولی نشد.خداروشکر امسال بالاخره برگشتیم کرج و تولدت رو مثل تولد یکسالگیت با دوستای بابا و خاله سمیه جشن گرفتیم جای مامان پروانه و بابا هدایت و خاله منصوره خالی بود.                           ...
27 فروردين 1398

87.ماه هفتادودوم

خوب باید بگم که تو چندوقتیه با من حسابی بدرفتاری و پرخاشگری می کنی و مدام با هم دعوا داریم.و من همش احساس عذاب وجدان دارم که این کارات نتیجه رفتارای خودمه.مامان سخت گیر و کنترل گری هستم و خیلی هم تصمیم می گیرم درست بشم ولی هی یادم میره چند روز پیش داشتم به بابا می گفتم لیاقتت مامان بهتر از من بود،که تو هم شنیدی و گفتی:نه،مگه بهتر از تو هم مامان هست قربون دل مهربون عصبانیت برم.همش میگی انقد به من گیر نده.چه مامانی از آب دراومدی آخه یه روز بهم گفتی بابا همه دنیا رو گشته,در همه خونه ها رفته تا تو رو پیدا کرده؟گفتم نه,اینجور که نیست.یه روز اتفاقی همو دیدیم.بعد ازت پرسیدم اگه جای بابا بودی منو انتخاب می کردی؟گفتی نمی دونم.سؤالمو یه جور دیگه پ...
27 فروردين 1398

86.ماه هفتادویک

خوب خداروشکر این امتحان منم تموم شد و دوباره برگشتم خونه پیشتون.اما به قول تو باز من برگشتم کار تو زیاد شد چند روز پیش داشتم صدات می زدم،گفتی چیه کمک می خوای؟گفتم نه.گفتی گند زدم؟گفتم نه.گفتی می خوای هشدار بدی این ماه بعد تموم شدن امتحان من اول رفتیم یزد,عروسی پسرعموی من,بعدم از همون طرف رفتیم اهواز.با مهدی اینام رفتیم آبادان.خییییلی خوش گذشت. یکی دوسالی هست که یاد گرفتی با پولای قلکت اسباب بازیایی که دوست داری بخری.خیلی هم خوش حسابی.گاهی پول کم میاری,مثلا ما بهت قرض می دیم.بعد ما خودمون یادمون میره ولی تو خودت قرضتومیاری میدی.رفتیم آبادان هم با پولای قلکت یه میکروفون خریدی.حدود 30 تومن کم داشتی که ما دادیم و با بزرگواری ب...
26 اسفند 1397