43.ماه سی و یک
خوشگل مامان روز به روز بزرگ تر میشه.الان دیگه هر روز یه حرف یا حرکت جدید واسه خندوندن ما داری.
تا ماه های پیش مرتب از من یا بابا می پرسیدی داری چیکار می کنی و ده دفعه هم اگه جوابتو میدادیم باز می پرسیدی داری چیکار میکنی؟اما تو این ماه سوالت در مورد خودته.عین فامیل دور که به آقای مجری می گفت من الان چه شکلی ام تو هم ده دفعه پشت سرهم می پرسی مامانم من الان دارم جیار(چیکار) می تونم(می کنم)
به جای بهت کمک کنم میگی ازت کمک کنم.و من عاشق این اشتباهاتتم.دوس ندارم هیچ وقت درستشو بگی.
خیلی هم قلمبه سلمبه حرف می زنی.مثلا از بابات میپرسی به نظرت صدای شتر چیهیه دفعه ازش پرسیدی بابا عزیز دل من کیه؟گفته نمی دونم کیه؟گفتی مامان الهام نازنینگاهی می خوای ریتمیک صحبت کنی میگی مامان و مامان داری و داری چیکار میکنیگاهی(منظورم بیشتر اوقاته) که سر یه موضوعی صدای منو در میاری بهم میگی چرا اعصاب نداری مامان الهام.یا وقتی از دستت ناراحت میشم میگی من دیگه اذیت نمی کنم.من پسر خوبی ام.تو از دسم ناراحن نباش.من دیگه قول بدم.بعد من میگم باشه.تو می گی دیگه ناراحت نباش.دیگه اخ(اخم)نکن.بعد من دوباره میگم باشه.تو انگشتتو می ذاری بین ابروهام میگی اینجاتو اینجوری نکن(یعنی سگرمه هاتو نکش تو هم انقد اخم نکن)
خدارو شکر دیگه حسابی با برنامه کودک سرگرم میشی و هی به ما میگی اگه شما اینجا رو نمی بینید من بزنم برنامه کودک.پاتم دیگه به دوچرخه ای که مامان پروانه برات خریده میرسه و خودت تو خونه کلی باهاش اینور اونور میری و هی به ما تاکید می کنی حباسم هیت به در و دیوار نخوره
بالاخره وزنت شد 13 کیلو.قدت هم 93.هورااااااااااااااااااااااا
عااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتم