32.ماه بیستم
سلاااااام
من اومدم با یه خبر مهم
بالاخره پسری رو از شیر گرفتم
کامل می نویسم که بقیه مامانا هم که می خوان نینیشونو از شیر بگیرن بخونن.شاید به دردشون خورد.
این روزای آخر دیگه روانی شده بودم.حسابی وابسته شیر شده بود.از سر کار که میومدم تا منو میدید انقد التماس می کرد و جیغ می کشید تا بهش شیر بدم.حتی نمی ذاشت دستامو بشورم.شبام که گاهی یک ساعت و نیم سینمو تو دهنش نگه میداشت.جونم در میومدتا صبح هم هی بیدار میشد و تا شیر نمی خورد محال بود بخوابه.من بیچاره از 2 تا 6 صبح می تونستم بخوابم که تازه صد بارم وسطش بیدارم می کرد.دیگه انقد عصبی می شدم که می خواستم سرمو بکوبم به دیوار.هرچی فحش بلد بودم نثار خودم می کردم و به احمد می گفتم همین فردا میری تلخک می گیری! ولی باز هی امروز فردا می کردم و می ترسیدم از شیر بگیرمش.آخه شنیده بودم خیلی گریه زاری می کنن.می ترسیدم نتونم مقاومت کنم.تا اینکه دیگه گفتم اینجوری اعصاب خوردیش بیشتره.مرگ یه بار شیون یه بار.تمومش کنم بره.
این شد که یه پنجشنبه که اومدم خونه تلخک زدم به سینم و تا گفت شیر با روی باز ازش استقبال کردم
وقتی دید تلخه سرشو کشید عقب یه نگاهی بهم کرد و بیخیال شد.یکی دوبار دیگه هم اینجوری شد.ظهرم چون شیر نبود نتونست بخوابه.واسه همین شب حسابی خسته بود و خدارو شکر غش کرد.اما خودم تو خواب بهش شیر دادم.جمعه صبح هم باز برنامه تلخک.تصمیم گرفتم دیگه شبم بهش شیر ندم.شیش که خوابید دیگه تا پنج صبح بیدار نشد.وقتی بیدار شد تا اومد گریه کنه بغلش کردم دور خونه چرخوندمش بعد دوباره آوردمش خوابید.صبح هم رفتم سر کار.ظهر که برگشتم هم دیگه اصلا طرفم نیومد واسه شیر.هی تا منو می دید می گفت ت ت یعنی تلخ.خدا رو شکر به همین راحتی بود.فقط خودم شنبه مردم از درد.گریه می کردم.خییییییلی بد بود.حالا دیگه التماسشم کنم بیا شیر بخور فرار می کنه
از وقتی از شیر گرفتمش شبا واسه خوابوندنش باید چراغا رو خاموش کنیم من و باباشم مثلا بخوابیم اونم انقد فک می کنه تا بالاخره خوابش میبره.وقتی چراغارو خاموش می کنیم واسه اینکه نخوابه هی می گه آپ آپ و میاد انگشتمونو می گیره که بلند شیم ببریمش آشپزخونه بهش آب بدیم که وقت کشی کنه.ما هم یه شب آب گذاشتیم کنار دستمون تا گفت آپ بهش دادیم.یه ذره خورد گفت نون نون.بچه که نیست گودزیلاس
پسرم یاد گرفته صدای پیشی و گاو و هاپو و گرگ و کلاغو در میاره.کلمه ای هم که خیلی بامزه میگه کوکو هست.عاشق کوکو گفتنشموقتی تو خیابون بهش اتوبوس و مینی بوس نشون میدیم هی بوس میکنه
شبا موقع خواب هم چشاشو میبنده دستاشو می گیره بالا دعا می خونه
پایان ماه بیستم وزن پسرم 11550 قدش 86 دور سرش 48.5 بود.
عکس اول خیابون انوشه اهوازه