شهیارشهیار، تا این لحظه: 11 سال و 10 روز سن داره

کشمش کوچولو

32.ماه بیستم

1393/9/22 19:57
نویسنده : مامان الهام
1,076 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااااام

من اومدم با یه خبر مهم

بالاخره پسری رو از شیر گرفتمآرام

کامل می نویسم که بقیه مامانا هم که می خوان نینیشونو از شیر بگیرن بخونن.شاید به دردشون خورد.

این روزای آخر دیگه روانی شده بودم.حسابی وابسته شیر شده بود.از سر کار که میومدم تا منو میدید انقد التماس می کرد و جیغ می کشید تا بهش شیر بدم.حتی نمی ذاشت دستامو بشورم.شبام که گاهی یک ساعت و نیم سینمو تو دهنش نگه میداشت.جونم در میومدکچلتا صبح هم هی بیدار میشد و تا شیر نمی خورد محال بود بخوابه.من بیچاره از 2 تا 6 صبح می تونستم بخوابم که تازه صد بارم وسطش بیدارم می کرد.دیگه انقد عصبی می شدم که می خواستم سرمو بکوبم به دیوار.هرچی فحش بلد بودم نثار خودم می کردم و به احمد می گفتم همین فردا میری تلخک می گیری! ولی باز هی امروز فردا می کردم و می ترسیدم از شیر بگیرمش.آخه شنیده بودم خیلی گریه زاری می کنن.می ترسیدم نتونم مقاومت کنم.تا اینکه دیگه گفتم اینجوری اعصاب خوردیش بیشتره.مرگ یه بار شیون یه بار.تمومش کنم بره.

این شد که یه پنجشنبه که اومدم خونه تلخک زدم به سینم و تا گفت شیر با روی باز ازش استقبال کردمشیطان

وقتی دید تلخه سرشو کشید عقب یه نگاهی بهم کرد و بیخیال شد.یکی دوبار دیگه هم اینجوری شد.ظهرم چون شیر نبود نتونست بخوابه.واسه همین شب حسابی خسته بود و خدارو شکر غش کرد.اما خودم تو خواب بهش شیر دادم.جمعه صبح هم باز برنامه تلخک.تصمیم گرفتم دیگه شبم بهش شیر ندم.شیش که خوابید دیگه تا پنج صبح بیدار نشد.وقتی بیدار شد تا اومد گریه کنه بغلش کردم دور خونه چرخوندمش بعد دوباره آوردمش خوابید.صبح هم رفتم سر کار.ظهر که برگشتم هم دیگه اصلا طرفم نیومد واسه شیر.هی تا منو می دید می گفت ت ت یعنی تلخ.خدا رو شکر به همین راحتی بود.فقط خودم شنبه مردم از درد.گریه می کردم.خییییییلی بد بود.حالا دیگه التماسشم کنم بیا شیر بخور فرار می کنهچشمک

از وقتی از شیر گرفتمش شبا واسه خوابوندنش باید چراغا رو خاموش کنیم من و باباشم مثلا بخوابیم اونم انقد فک می کنه تا بالاخره خوابش میبره.وقتی چراغارو خاموش می کنیم واسه اینکه نخوابه هی می گه آپ آپ و میاد انگشتمونو می گیره که بلند شیم ببریمش آشپزخونه بهش آب بدیم که وقت کشی کنه.ما هم یه شب آب گذاشتیم کنار دستمون تا گفت آپ بهش دادیم.یه ذره خورد گفت نون نون.بچه که نیست گودزیلاسشیطان

پسرم یاد گرفته صدای پیشی و گاو و هاپو و گرگ و کلاغو در میاره.کلمه ای هم که خیلی بامزه میگه کوکو هست.عاشق کوکو گفتنشمبغلوقتی تو خیابون بهش اتوبوس و مینی بوس نشون میدیم هی بوس میکنهقه قهه

شبا موقع خواب هم چشاشو میبنده دستاشو می گیره بالا دعا می خونهآرام

پایان ماه بیستم وزن پسرم  11550 قدش  86 دور سرش 48.5 بود.

 

 

 

 

 

 

 

 

عکس اول خیابون انوشه اهوازه

 

پسندها (2)

نظرات (5)

مامان
22 آذر 93 22:04
مبارک باشه استفاده کردم ممنونت
مامان مانلی
23 آذر 93 15:29
مبارک باشه خانومی ان شالله به سلامتی یکی از پوشک گرفتن خیلی خوبه یکی هم از شیر گرفتن
مامانی غزل جون
25 آذر 93 23:51
وای چه خوب دیگه راحت شدی من از الان غصه ام گرفته که چطور با این قضیه کنار بیام
حیران
2 دی 93 23:28
الهی آقا شده به تو هم احتیاج ندار دیگه برو خونتون
رقیه
11 بهمن 93 11:47
عزیزم،الهام خدا نکشتت عکس آخری چی کردی تن بچه ها؟؟؟
مامان الهام
پاسخ
سوسیئن مامانشه