شهیارشهیار، تا این لحظه: 11 سال و 24 روز سن داره

کشمش کوچولو

2

1392/4/21 15:05
نویسنده : مامان الهام
337 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از اینکه از یزد برگشتم نتیجه تقسیم بندی طرح هم اومد.افتاده بودم کرج.رفتم دنبال کارام که با اون حالی که داشتم واقعا دوندگی ها و امروز برو فردا بیاهاش برام کشنده بود.به یه خانمی تو دانشگاه کرج گفتم یه مشکلی دارم اگه میشه یه کاری کن یه کم دیرتر شروع به کار کنم.اونم خدا خیرش بده با وجود اینکه تاییدیه تحصیلیم اومده بود گفت پس برو دو سه هفته دیگه بیا.فرض می کنیم تاییدیه ات نیومدهچشمکمحل کارم هم افتاد نساء.٦٢ کیلومتری جاده چالوس.خوبیش این بود که سرویس داشت و فقط ١٠روز در ماه کشیک بودم.هفته ٦تا٨بارداریم هفته مرگ بود.شب تا صبح از شدت تهوع نمی تونستم بخوابم.احمد صبح می رفت سر کار غروب که میومد خودش چراغا رو روشن می کرد.اینقدر ضغف داشتم که نمی تونستم ازجام تکون بخورم.چندبار کارم به سرم کشیده شد.خدا اون روزا رو نیاره دیگه.گاهی از فرط بیچارگی بلند بلند گریه می کردم.هیچ کسو هم تو کرج نداشتیم.فقط خودم و احمد بودیم.تو مدت ٩ ماه هم تحت نظر مامانم بودم.البته از راه دور.اون یزد و من کرج.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

خاله سمی
13 شهریور 92 22:59
حیران
6 مهر 92 20:07
کجا بودم من که به تو وشب نخوابیهات بخندم