شهیارشهیار، تا این لحظه: 11 سال و 23 روز سن داره

کشمش کوچولو

3

1392/5/6 13:44
نویسنده : مامان الهام
797 بازدید
اشتراک گذاری

١٢مهر اولین کشیکم بود.درکل کشیکای بدی نداشتم ولی شبایی که می خواستم برم نساء کلی غصه می خوردم.دلم واسه احمد تنگ می شد.تو جاده هم خیلی اذیت می شدم.جاده پیچ پیچی بود.کلی نذر ونیاز می کردم که جلو همکارا حالم بد نشه.خجالت می کشیدم.همیشه می رفتم ته سرویس می شستم.یادمه یه دفعه که حالم بد شد خانم میرزایی به راننده گفت نگه داره.آقای غلامی رانندمون بود.نمی دونست چه خبره.بهم می گفت خانم دکتر نگران نباش.عادت می کنی.منم اولش همین جوری بودم!خدا بیامرزدش.خودم گواهی فوتشو امضاء کردم.

١٦ هفته اول اشتهای عجیبی پیدا کرده بودم.هرلحظه در حال خوردن بودم.هرچی می خوردم سیر نمی شدم.معده ام پر میشد و داشتم می ترکیدم ولی ته دلم هیچ وقت سیر نمی شد! قبل حاملگی ٦٠ کیلو بودم.تو ماه ٢و٣ هشت کیلو وزنم اضافه شدتعجبهوس خوردن چیز خاصی هم نداشتم.فقط یه سره نوشابه وآبلیمو میخوردم.آبلیمو تهوعمو بهتر می کرد.نوشابه هم واسه سنگینی بعد از خوردن یه کوه غذا خوب بود.حتی صبح ها نون و پنیر و نوشابه می خوردم!یه عادتای عجیب غریبی پیدا کرده بودم که فهمیدم آدم باید حتما یه بار حامله شده باشه تا بتونه درک کنه.مثل خودم که حالا خیلی خوب درک می کنم.از هر نوع بوی صابون و عطر و ادکلن و سیگار بدم میومد.از بوی یکی از ادکلنای احمدم که خودم براش خریده بودم نففففرت داشتم.خلاصه روزگار بدی بود.خیلی بد.دقیقا تا آخرین روز هفته ١٦ تهوع داشتم.

اوایل دی ماه بود که تکونای نی نی رو حس کردم.کلا بچه آرومی بود.یادمه هروقت تکون می خورد به احمد می گفتم دستتو بذار ببین.اما همین که احمد دستشو می ذاشت دیگه جم نمی خوردگاوچران

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

ملیحه
21 مرداد 92 10:50
عزیزم منم هروقت به باباش میگم دست بذار بچه دیگه آروم میشه.اونم خسته میشه دستشو برمیداره


آره.احمدم دیگه بهش برخورده بود گولشو نمی خورد.دیگه دستشو نمی اشت
خاله سمی
13 شهریور 92 23:01
ولی من که دستمو میذاشتم تکون می خوید وجوجکم
حیران
6 مهر 92 20:09
ایکون ضایع کردن مامان