48.ماه سی و شش
این ماه به من که خیلی خیلی خوش گذشت.چون از اواسط اسفند مسافرت 25 روزه ما شروع شد.اول 5روز رفتیم خونه مادرجون بعدم رفتیم تهران. یه سفر یهویی یک روزه رفتیم بابلسر و بهشهر.دو روز مونده به عید هم مامان پروانه و بابا هدایت و دایی امید اومدن تهران و کلی ی ی ی ی خوش گذشت.توی مسافرت مشکل نشتی تو هم کلا حل شده بود.
حرف زدنت دیگه عااااالی شده و حسابی شیرین زبونی می کنی برامون.یه دفعه یه چی از دستم افتاد و شکست اومدی پیشم گفتی "فدای سرت مامان"علاقه داری به پیچیده ترین شکل ممکن حرف بزنی.مثلا به جای اینکه بگی دیگه بلند نمی شه میگی"دیگه بیشتر از این بلند نمی شه".
هم چنان همه چیو با رنگ می سنجی.مثلا بهت می گیم داریم میریم مسافرت.تو می پرسی مسافرت چه رنگی!!!!
اگه کسی ازت بپرسه مامانتو بیشتر دوس داری یا بابارو میگی مامان و بابا.گاهی بقیه رو هم میگی.مامان و بابا و مامان پروانه و بابا هدایت و دایی امید.کشته این سیاستتم
خودت تصمیم می گیری کی بهت خدمت کنهمثلا میری توالت میگی این دفعه بابا باید حتما منو بشوره
یه دفعه یه کار بدی کرده بودی بهت گفتم بیخود کردی,اومدی یواش با تاسف بهم گفتی"حرف بدی زدی"
پایان این ماه وزنت 14 و قدت 96 بود عزیز دلم