شهیارشهیار، تا این لحظه: 11 سال و 21 روز سن داره

کشمش کوچولو

52.ماه سی ونه

این ماه با یه کمی تاخبر پست می ذارم.چون بالاخره بعد از سه ماه مرخصی نرفتن,تونستیم دو هفته بریم تهران.مامان پروانه اینام اومدن و کلی خوش گذشت.تازه عروسی عمو مصطفی هم بود. اصطلاحاتی که این مدت بیشتر استفاده می کردی یکی "به یه نتیجه ای رسیدم" بود,یکی هم "یه فکری به سرم رسید" من یه بار بهت گفتم مامانا همه چیو می دونن.بیشتر منظورم این بود که بدونی چیزی از چشمم مخفی نمی مونه.حالا شده دردسر.مثلا می ریم خرید می گی مامان می دونی من چی میخوام.منم میگم نه.بعد دیگه بسااااط داریم که مگه نگفته بودی مامانا همه چیو میدونن.پس چرا الان نمیدونی.یالا باید بدونی من چی می خوام تو مهد یه سی دی فیلم به اسم اختاپوس براتون...
3 مرداد 1395

51.ماه سی و هشتم

سلاااااااااااااااام این سری حرف زیادی ندارم.فقط چند تا از جمله های قلمبه سلمبه ات رو می نویسم: سعی خودمو می کنم ادامه پیدا می کنه به نظر خومشزه میاد دیگه همیشه تلوزیون ما رو شبکه پویاست فعلا فوتبالیستا رو از همه بیشتر دوس داری و همه شخصیتاشو می شناسی.منم بلد نیستم هی یادم میره همش از تو می پرسم. پسرم گاهی یهویی واسه خودش تا 7 می شمره پایان این ماه وزن و قدت مثل ماه پیش بود.14 کیلو 98 سانت.   ...
29 خرداد 1395

50.ماه سی وهفتم

خوب این دفعه زیاد قرار نیست حرف بزنم.فقط چندتا از بامزه حرف زدناتو می نویسم.اینکه دیگه مثل قبل فعلا رو درست نمی گی.مثلا یه بار دیدم ناخنات بلند شده گفتم باید بگیرمشون.گفتم "چرا.باید گرفته شن و میشن"بعد رو کردی به بابات گفتی"میخواد گرفتش کنه" شبیه خاله فهیمه حرف می زنی.پخته کنیم,گرفته کنیم... به سطل زباله میگی سطل زغاله.به ذرت و نخود فرنگی هم میگی توپ توپی.همش میگی توپ توپیاشودوس ندارم. این روزا گیر دادی به مبلای بیچاره.داغونشون کردی.همش داریم دگمه هاشونو که کندی می دوزیم.عین خیالتم نیست.دگمه ش رومی کنی میای میدی بهبابات میگی"بفرمایید.اینم از این" عه عه راستی مهم ترین اتفاق این ماه داش...
21 ارديبهشت 1395