شهیارشهیار، تا این لحظه: 11 سال و 9 روز سن داره

کشمش کوچولو

50.ماه سی وهفتم

1395/2/21 23:35
نویسنده : مامان الهام
246 بازدید
اشتراک گذاری

خوب این دفعه زیاد قرار نیست حرف بزنم.فقط چندتا از بامزه حرف زدناتو می نویسم.اینکه دیگه مثل قبل فعلا رو درست نمی گی.مثلا یه بار دیدم ناخنات بلند شده گفتم باید بگیرمشون.گفتم "چرا.باید گرفته شن و میشن"بعد رو کردی به بابات گفتی"میخواد گرفتش کنه"قه قههشبیه خاله فهیمه حرف می زنی.پخته کنیم,گرفته کنیم...

به سطل زباله میگی سطل زغاله.به ذرت و نخود فرنگی هم میگی توپ توپی.همش میگی توپ توپیاشودوس ندارم.

این روزا گیر دادی به مبلای بیچاره.داغونشون کردی.همش داریم دگمه هاشونو که کندی می دوزیم.عین خیالتم نیست.دگمه ش رومی کنی میای میدی بهبابات میگی"بفرمایید.اینم از این"دلخور

عه عه راستی مهم ترین اتفاق این ماه داشت یادم می رفت.این ماه بالاخره تصمیم گرفتیم ببریمت مهدکودک.چون هم واقعا دیگه توخونه خسته می شدی و همش آویزون من و بابا بودی.هم ایمکه چندباری که بابا بخاطر کارش نمی تونست توروبا خودش ببره و با من اومدی سرکار واااااااااااااقعا به من سخت گذشت هرچند یه مثلا پرستار هم واست تو محل کارم پیدا کرده بودم که 3-4  ساعتی پیشت باشه ولی اونو هم کچل کرده بودی.خلاصه روز اول یکی دوتا مهد سر زدم که فقط تونستم داخل یکیشونو ببینم که چندان باب میلم تبود.بعد ار اینترنت اسم و آدرس چند تا مهد نزدیک خونمونو پیدا کردم.منتها سری بعد هم چون پنجشنبه بود تا من بخوام ازسرکارم بیاک اکثرا تعطیل شدن.دفعه سوم دو  تا مهد سر زدمکه باز چنگی به دل نمی زد.فقط یکی مونده بود که ناامید گفتم اونم ببینم که وااااااااایمحبتخندونک دیدم این همونیه که می خوام.تر تمیز ومرتب.خلاصه با فریاد "یافتم یافتم" پریدم تو ماشین و خبر خوبو به بابات هم دادم.

اما بشنویم از مهدکودک رفتنت که چون من باید صبح خیلی زود می رفتم سر کار قرار شد بابا تمرینی ببردت.تصورمون این بود که چون زیادی اجتماعی هستی و با بچه ها خیلی جوری مشکلی پیش نمیاد.اما روز اول ناامید کننده بود.حاضر نشده بودی ده دقیقه دور از بابا باشی.هی میدوییدی میومدی تو دفتر که مطمِین شی بابا هست.روز دوم بابا دیگه تو مهد نموند ودم در توماشین بود که تو هم نیم ساعتی تو مهد دووم آوردی.روز سوم حدود دوساعت . دیگه خداروشکر اوکی شدی.اما با این حال چون کار بابات روزا خیلی طول نمیکشه معمولا حدودسه ساعت مهدی.از 10 تا 1.

پایان این ماه وزنت همون 14 کیلو بود.قدت 98بوس

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (3)

نظرات (1)

رقیه
4 تیر 95 12:30
عزیرم نیپ عسل خاله رو ببین ، ای جان