شهیارشهیار، تا این لحظه: 11 سال و 25 روز سن داره

کشمش کوچولو

39.ماه بیست و هفتم

پسر گلم دیگه واسه خودش مردی شده.حالا بعدا میگم چرا!! این روزا انقد حرف میزنی که مخمونو خوردی.گاهی التماست می کنیم آروم بگیری به مرحله "این چیه" رسیدی و همش می پرسی این چیه این چیه وقتی بابا پشت چراغ قرمز وامیسه و تو می خوای بهش بگی رانندگی کنه بهش میگی ماشین بازی کن شبا وقت خوابیدن میگی مامان و بابا شب بخیر یه دفعه داشتی بستنی می خوردی خواستم ببرمت دستتو بشورم هنوز داشتی بستنی می خوردی بهم گفتی اجازه بده اجازه بده.آخ که می خواستم بخورمت و اما اون موضوعه بالاخره با اصرارای مامان پروانه سی خرداد اقدام کردیم واسه اینکه از پوشک بگیریمت.واااااااااااای که چه به ما گذشت.اول اصلا متوجه نبودی قضیه از...
23 تير 1394

38.ماه بیست وششم

تو این ماه تنها وبهترین اتفاق این بود که دیگه حرف زدنت روون شد.اونم طی دوهفته.جمله های طولانی می ساختی.و مشخص ترین چیز تو حرف زدنت این بود که کلی فعل بلد بودی استفاده کنی.عاشقتم وقتی بهم میگی مامانم مامانم مامانم یا میگی مامان وبابا یا مامان و بابا و علی تو تعطیلات خرداد با مامان پروانه و بابا هدایت و دایی امید رفتیم کیش که خیلی خیلی خوش گذشت.البته آفای شکوهی تواین خوشی  نقش زیادی داشت پایان این ماه قدت 92 و دور سرت 49.6بود.               ...
23 خرداد 1394

37.ماه بیست و پنجم

پسر گلم خداروشکر حرف زدنت روون تر شده و حتی جملات چهارتکه ای هم میگی.مثلا میگی مامان بیا ای ببو.یعنی مامان بیا زیر پتو گاهی به بابات میگی بابایی.گاهی هم بهش میگی بابا دون دون که من می میرم برات.بابا اح ام هم بهش میگی.قربونت برم انقد شیرین زبون شدی..شعر هم میخونی با حالت آواز.کل شعرت هم فقط یک کلمه داره:بالا بالاااااااااااااا بالا بالا غرغرو شدی و خیلی هم با هم دعوا می کنیم تصمیم گرفتم ظهرا نخوابم که تو هم نخوابی و شب راحت تر و زودتر بخوابی.البته اگه بتونم.چون از سر کار میام و واقعا خسته ام.وقتی ناهار می خورم دیگه نمی تونم خودمو نگه دارم.تازه بخوام بخوابم هم تو میای انقد باهام ور میری بیشتر شکنجه میشم دیگه نقطه ضعف منم خیلی...
27 ارديبهشت 1394