5.روزهای بعد
هیچ کس از فامیل ما به جز مامان بابام و خاله آتوسا اینا خبر نداشت من نی نی دارم.تو بهمن ماه که واسه عروسی احسان،پسرخاله ام رفتم یزد شدم سورپرایز عروسی!!
از 12 مهر تا آخر اسفند رفتم طرح.دیگه واقعا کمردرد اذیتم می کرد.دکتر خدامی و خانمش،ساناز واقعا هوامو داشتن.نمی ذاشتن تنهایی زیاد اذیتم کنه.واسه عید هم دکتر گفت استعلاجی بیار و عید نیا.گفتم آخه شما اینجا تنها می مونید با این همه کشیک.اینجام عید خیلی شلوغ میشه.گفت به من کار نداشته باش تو برو.اینجا تو عید جاده یه طرفه میشه.اگه مشکلی پیش بیاد نمی دونی چیکار کنی اون وقت.منم از مامانم استعلاجی گرفتم و بردم مرکز.اینجوری شد که عید به خیر گذشت.
واسه سال تحویل یزد بودیم.روز پنجم ششم فروردین بود که از یزد رفتیم خرم آباد.کلی استرس داشتم.ولی خداروشکر اتفاقی نیفتاد.بعد برگشتیم کرج و بعداز تعطیلات هم باز احمد منو آورد یزد.تاریخ سزارینم قرار بود 2 اردیبهشت باشه.اما...