15.ماه پنجم
پسرم تو این ماه خیلی بیشتر باهامون ارتباط برقرار می کردی و باید وقت بیشتری واسه حرف زدن و بازی کردن باهات می ذاشتیم وگرنه غرغر می کردی.قلقلکی هم شده بودی.
هم چنان واسه خوابیدن مقاومت می کردی و موقعی که تو بغلم می گرفتمت و راه می رفتم واسه اینکه یه موقع نخوابی با صدای بلند آواز می خوندی و به صدات زیر و بم می دادی و کلی سمفونی اجرا می کردی درحالیکه از شدت خستگی چشات بسته بود.
راستی تو بلد نیستی شیشه شیر بخوری.ماه اول چندبار مولتی ویتامینتو با شیشه بهت دادم ولی بعد یه مدت که دیگه بهت ندادم یادت رفت.از پستونکم که حالت بهم می خوره.پرتش می کنی بیرون.کلا غیراز شیر خودم لب به هیچی نمی زنی.ویتامینتو به زور بهت می دم.واسه همین چهار ماه و نیمت که بود تصمیم گرفتم کم کم برات غذای کمکی شروع کنم.چون ممکن بود به زودی باز مجبور شم برم سرکار تو هم بدغذا بودی گفتم عادت کنی.دوم شهریور برات حریره درست کردم.خوب دفعه اولم بود ناشی گری کردم با شیر و بادوم پوست نگرفته!کمتر از یه قاشق مربا خوری بهت دادم.ولی دوساعت بعد حالت بهم خورد.الهی بمیرم تا سه ساعت معده ات زیر دستم تکون می خورد.چند روزی بهت چیزی ندادم.بعد ،دو روزی یه کم آب انگور دادم و از 14 شهریور باز حریره.اما این دفعه با آب و بادوم پوست گرفته.ولی بیچاره ام می کردی تا یه ذره بخوریا.
چون هنوز کابوسای شبت ادامه داشت و صبح ها هم موقع بیدار شدن خیلی بی قراری می کردی نگران شدم.کلی ترسیده بودم و گریه می کردم تا آخر بردمت مرکز طبی یش استادم.واسه اینکه خیالم راحت بشه گفت یه EEG ازت بگیرم که خدارو شکر مشکلی نبود.
راستی تو این ماه یاد گرفتی بغلطی.کلی کیف می کردم وقتی می دیدم یهو برگشتی و سرتو بالا گرفتی داری همه جارو نگاه می کنی ببینی چه خبره.اوایل اینقد واسه غلطیدن تمرین می کردی که شبا تو خواب هم می غلطیدی
پایان ماه پنجم وزنت 7200،قدت 67 cm و دور سرت هم 43 cm بود.